وقتی میخوای باهاش به هم بزنی....{p¹}
وقتی میخوای باهاش به هم بزنی....{p¹}
*میسان*
بعد از اینکه از باشگاه برگشتم حموم ۳۰مینی گرفتمو غذای مورد علاقشو پختم ....
با دوتا شمع و دسته گل رزي که خریده بودم میز رو چیدم ...
میخواستم چیزی بهش بگم .....
ولی دلم نمیخواست بهش بگه مجبور بودم ولی وجدانم اجازه نمیداد من لیاقتشو ندارم زنش باشم. میخوام باهاش بهم بزنم . میخوام بره زندکی خودشو بکنه درگیر من نباشه.
انقدر خسته بودم که خوابم برده بود ....
روی مبل خوابم برده بود ...
با چهره خیلی کیوت چانگبین مواجه شدم ....
(ببخشید تگی نمیخوام ترکت کنم ولی وجدانم اجازشو نمیده )
چانگبین: های بیبی من خوبی؟
میسان:آره خوبم کی برگشتی؟
چانگبین : یه ساعت پیش چرا اینجا خوابیدی؟
میسان: اووو. سه ساعت خوابیدم ببخشید ...او راستی ...ام ....
هین صحبت هات کلی تپق زدی و به لکنت افتاده بودی درست نمیتونستی حرف بزنی.
چانگبین:میسان چت شده ؟ چرا لکنت گرفتی؟
خوبی؟
میسان:خب ... تب راستش چانگبین....من ....
به طرف بغلش حمله ور شدی و با شدت دستاتو دور گردنش حلقه زدی محکم به خودت فشار میدادیش انگار چند سال همو بغل نکرده بودین ....
چانگبین با اینکه شوکه شده بود ولی همچنان بغلت کرده بود .... آروم سرتو نوازش میکرد هر از گاهی هم بوسه به گردنت میزاشت ....
بدنت شروع به لرز کرد و تو بغلش گریه هات شدت گرفت ....
دیگه واقعا صبرش تموم شده بود از بغلش کشید بیرون و یا دستاش شونه هاتو گرفت .....
چانگبین:هی بگو ببینم چرا اینطوری میکنی....
میسان:چانگبین بیا بهم بزنیم!
چانگبین: ها ؟ چی گفتی ؟
میسان: گفتم بیا بهم بزنیم.
چانگبین: حالت خوبه ؟ الکل زدی؟
میسان:کاملا جدیم....
*میسان*
بعد از اینکه از باشگاه برگشتم حموم ۳۰مینی گرفتمو غذای مورد علاقشو پختم ....
با دوتا شمع و دسته گل رزي که خریده بودم میز رو چیدم ...
میخواستم چیزی بهش بگم .....
ولی دلم نمیخواست بهش بگه مجبور بودم ولی وجدانم اجازه نمیداد من لیاقتشو ندارم زنش باشم. میخوام باهاش بهم بزنم . میخوام بره زندکی خودشو بکنه درگیر من نباشه.
انقدر خسته بودم که خوابم برده بود ....
روی مبل خوابم برده بود ...
با چهره خیلی کیوت چانگبین مواجه شدم ....
(ببخشید تگی نمیخوام ترکت کنم ولی وجدانم اجازشو نمیده )
چانگبین: های بیبی من خوبی؟
میسان:آره خوبم کی برگشتی؟
چانگبین : یه ساعت پیش چرا اینجا خوابیدی؟
میسان: اووو. سه ساعت خوابیدم ببخشید ...او راستی ...ام ....
هین صحبت هات کلی تپق زدی و به لکنت افتاده بودی درست نمیتونستی حرف بزنی.
چانگبین:میسان چت شده ؟ چرا لکنت گرفتی؟
خوبی؟
میسان:خب ... تب راستش چانگبین....من ....
به طرف بغلش حمله ور شدی و با شدت دستاتو دور گردنش حلقه زدی محکم به خودت فشار میدادیش انگار چند سال همو بغل نکرده بودین ....
چانگبین با اینکه شوکه شده بود ولی همچنان بغلت کرده بود .... آروم سرتو نوازش میکرد هر از گاهی هم بوسه به گردنت میزاشت ....
بدنت شروع به لرز کرد و تو بغلش گریه هات شدت گرفت ....
دیگه واقعا صبرش تموم شده بود از بغلش کشید بیرون و یا دستاش شونه هاتو گرفت .....
چانگبین:هی بگو ببینم چرا اینطوری میکنی....
میسان:چانگبین بیا بهم بزنیم!
چانگبین: ها ؟ چی گفتی ؟
میسان: گفتم بیا بهم بزنیم.
چانگبین: حالت خوبه ؟ الکل زدی؟
میسان:کاملا جدیم....
۲.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.