پارت ۴
تو فکر بود که سفارش رو آوردن با بی حالی دستش رو سمت شربت برد ولی قبل از اینکه دستش بهش برسه لیوان به شمت بالا حرکت کرد و صدای خنده رو مخی از پشت سرش شنید حالش اصلا خوب نبود که مثل قبل به اون دراز بد قواره فهش بده یا یه مشت تو صورتش بزنه پس فقط سرش رو برگردون و به اون داشت شربت عزیزش رو می خورد خیره شد(این علامت * یعنی با خودشون حرف می زنن _ علامت دازای +علامت چویا)
دازای_* سرش رو برگردوند و با چشم های اقیانوسی بهم خیره شد انتظار داشتم مثل همیشه داد بزنه و فهش بده یا یه مشت بزنه ولی خیلی آروم سفارش یه شربت دیگه داد و سرش رو میز گذاشت خیلی عجیب بود خیلی مطمئنم یه اتفاقی افتاده
_________
می دونم کار خوبی نمی کنم ولی می خوام شرط بزارم برا پارت بعد باید یه اسم برای داستان بهم پیشنهاد بدید
دازای_* سرش رو برگردوند و با چشم های اقیانوسی بهم خیره شد انتظار داشتم مثل همیشه داد بزنه و فهش بده یا یه مشت بزنه ولی خیلی آروم سفارش یه شربت دیگه داد و سرش رو میز گذاشت خیلی عجیب بود خیلی مطمئنم یه اتفاقی افتاده
_________
می دونم کار خوبی نمی کنم ولی می خوام شرط بزارم برا پارت بعد باید یه اسم برای داستان بهم پیشنهاد بدید
۴.۰k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.