های من اتم ،کیم ات دختر یکی یدونه ی کیم سوکجین اما خب چه
های من اتم ،کیم ات دختر یکی یدونه ی کیم سوکجین اما خب چه فایده نه مامانم بهم توجه میکنه نه بابام ،مامانم همش سر کاره یا مسافرت کاری بابام هم یا تور داره یا تمرین یا ظبط دیگه خسته شدم راسی یادم رف بگم من ۱۵ سالمه
بقیه رو هم میدونید فقد اسم مامان ات سوکیونگه
ات ویو
امروز بلاخره مدرسه تموم شد نمیدونستم چی میخام نمیخاستم برم تو اون خونه تاریک و تنها و نمیخاستمم تو مدرسه باشم این فردا تولدمه اما خب چه فایده مامانم مسافرته بابام هم تو دبی کنسرت داره هوف باید برم خونه کاری نمیتونم بکنم
رفتم خونه و لباسامو با یه لباس راحتی عوض کردم و درس خوندم فردا امتحان سختی داشتم درس خوندم که تموم شد سرمو بالا کردم دیدم ساعت ۱۲ شبه هوف کی شد ۱۲ پاشدم یکم رامیون درس کردم و خوردم یکم کتاب خوندم و خوابیدم
جین ویو
فردا تولد اتس یادم باشه بهش زنگ بزنم که برگردم بهش کادوشو بدم
سوکیونگ ویو
فردا تولد اتس یادم باشه بهش زنگ بزنم چون نمیتونم خونه باشم
پرش زمانی صبح
ات ویو
لباس مشکیمو پوشدم ،عطر زدم و یه بالم لب کوچیک و رفتم مدرسه امتحان دادم و کلاسام تموم رفتم خونه امروز تولدم بود همش منتظر تماس مامان و بابام بودم اما حتی بهم پیامم ندادن هه حتی تولدمم یادشون نیست از وقتی رفتن بهم فقد پیام داد مامانم و گفت:غذا تو یخچال هست گرم کن خوب بخور! که این پیامش برای ۳ روز پیشه پاشدم و پیتزا تو یخچال گرم کردم و یه شمع روش گزاشتم و برای خودم خوندم :
تولدم مبارک ، تولدم مبارک
بقیه رو هم میدونید فقد اسم مامان ات سوکیونگه
ات ویو
امروز بلاخره مدرسه تموم شد نمیدونستم چی میخام نمیخاستم برم تو اون خونه تاریک و تنها و نمیخاستمم تو مدرسه باشم این فردا تولدمه اما خب چه فایده مامانم مسافرته بابام هم تو دبی کنسرت داره هوف باید برم خونه کاری نمیتونم بکنم
رفتم خونه و لباسامو با یه لباس راحتی عوض کردم و درس خوندم فردا امتحان سختی داشتم درس خوندم که تموم شد سرمو بالا کردم دیدم ساعت ۱۲ شبه هوف کی شد ۱۲ پاشدم یکم رامیون درس کردم و خوردم یکم کتاب خوندم و خوابیدم
جین ویو
فردا تولد اتس یادم باشه بهش زنگ بزنم که برگردم بهش کادوشو بدم
سوکیونگ ویو
فردا تولد اتس یادم باشه بهش زنگ بزنم چون نمیتونم خونه باشم
پرش زمانی صبح
ات ویو
لباس مشکیمو پوشدم ،عطر زدم و یه بالم لب کوچیک و رفتم مدرسه امتحان دادم و کلاسام تموم رفتم خونه امروز تولدم بود همش منتظر تماس مامان و بابام بودم اما حتی بهم پیامم ندادن هه حتی تولدمم یادشون نیست از وقتی رفتن بهم فقد پیام داد مامانم و گفت:غذا تو یخچال هست گرم کن خوب بخور! که این پیامش برای ۳ روز پیشه پاشدم و پیتزا تو یخچال گرم کردم و یه شمع روش گزاشتم و برای خودم خوندم :
تولدم مبارک ، تولدم مبارک
۷.۲k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.