ادامه رمان...
ادامه رمان...
(عسل)
سارا و ساناز داشتن با هم صحبت میکردن
منو و فروغ هم بدون هیچ حرفی نشسته بودیم
من:فروغ
فروغ:بله
من:چندسالته
فروغ:18تو چندسالته
من:20
فروغ:عه پ ازم بزرگتری
من:بعلهههه
فروغ:پوووف حوصلم سر رفته
اومدم بگم که بیا بریم پیش سارا اینا
شاهین:زیرش رو خاموش کن سر نره
(فروغ)
شاهین:زیرش رو خاموش کن سر نره
بلند شدم
با گیجی گفتم:ها؟؟
شاهین پوزخندی زدو گفت:من اینجا با بازیکن گیج احتیاجی ندارماااا
من:جوابتون رو نمیدم چون در حدم نیستین
اومد طرفم
میومد جلو
میرفتم عقب
اونقد اومد جلو
و من رفتم عقب که خوردم به دیوار
دستش رو گذاشت دو طرف صورتم
نفس هاش به صورتم میخورد
همیشه هروقت نفس کسی به صورتم میخورد حالم بد میشدد اما حالا....
حس خوبی بود
شاهین زمزمه کرد:خانوم کوچولو مواظب حرف زدنت باشااا...وگرنه میخورمت
با خجالت سرم رو انداختم پایین
ازم فاصله گرفت
سرم پایین بود
که از دست چپ و راستم نیشگون گرفتن
سرم رو اوردم بالا
ساناز و مینو نیشگون ازم گرفته بودن
مینو:چی بهت گفت هوووم؟؟؟
ساناز:بچه مچه ای چیزی؟؟ها؟؟؟
ادامه دارد.....
(عسل)
سارا و ساناز داشتن با هم صحبت میکردن
منو و فروغ هم بدون هیچ حرفی نشسته بودیم
من:فروغ
فروغ:بله
من:چندسالته
فروغ:18تو چندسالته
من:20
فروغ:عه پ ازم بزرگتری
من:بعلهههه
فروغ:پوووف حوصلم سر رفته
اومدم بگم که بیا بریم پیش سارا اینا
شاهین:زیرش رو خاموش کن سر نره
(فروغ)
شاهین:زیرش رو خاموش کن سر نره
بلند شدم
با گیجی گفتم:ها؟؟
شاهین پوزخندی زدو گفت:من اینجا با بازیکن گیج احتیاجی ندارماااا
من:جوابتون رو نمیدم چون در حدم نیستین
اومد طرفم
میومد جلو
میرفتم عقب
اونقد اومد جلو
و من رفتم عقب که خوردم به دیوار
دستش رو گذاشت دو طرف صورتم
نفس هاش به صورتم میخورد
همیشه هروقت نفس کسی به صورتم میخورد حالم بد میشدد اما حالا....
حس خوبی بود
شاهین زمزمه کرد:خانوم کوچولو مواظب حرف زدنت باشااا...وگرنه میخورمت
با خجالت سرم رو انداختم پایین
ازم فاصله گرفت
سرم پایین بود
که از دست چپ و راستم نیشگون گرفتن
سرم رو اوردم بالا
ساناز و مینو نیشگون ازم گرفته بودن
مینو:چی بهت گفت هوووم؟؟؟
ساناز:بچه مچه ای چیزی؟؟ها؟؟؟
ادامه دارد.....
۵.۵k
۲۳ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.