ادامه پارت ۲
ادامه پارت ۲
و االن کنار فرد به ظاهر همسر پله های عمارت را ی کی ی کی به
سمت باال طی می کردم
اتاقی در طبقه ی باالی ا ی ن عمارت بزرگ را برای ما آماده
کرده بودند که قرار بود پس از ای ن در آن زندگی کنم
به طبقه دوم رسی دی م راهروی بزرگی که دو طرف آن دو در
وجود داشت رو به روی هم
دی وار های راهرو با کاغذ دی وار ی های قرمز سلطنت ی پوش ی ده
شده بود و پا یین دی وار با موزائ ی ک های مشکی براق که رگه
های سفی د در آنها بود ساخته شده بودند
به طرف در سمت چپ حرکت کرد و من مثل جوجه اردک ها
به دنبالش رفتم
در براق قهوه ای رنگی را باز کرد و با دست بهم اشاره کرد که
وارد شم
با تردی د وارد شدم
دهانم از حی رت باز مانده بود بزرگی اش به قدری بود که در
تصوراتم نمی گنج ی د خانه ای بود برا ی خودش
مجهز به آشپزخانه و اتاق هایی داشت با تمام امکانات و
تجهی زات
باورکردن ی نبود
چگونه ی ک اتاق خود میتواند خانه ا ی باشد
ا کنجکاو ی به طرف اول ی ن اتاقی که به چشمم خورد رفتم و
واردش شدم بازم همون کاغذ د ی وار ی سلطنت ی پر از غرور
خودنمایی کرد
اتاق بزرگی بود تخت بزرگه سفی د رنگی وسط اتاق قرار داشت
که در ب ین اون کاغذ دی واری های قرمز نمای ز ی ادی می داد
تخت بزرگی که برای سه نفر هم ز یادی بزرگ بود
و پرده های سف ی د آو ی زون ظاهر سلطنت ی تخت رو ب ی شتر به رخ
می کشی دند و مقام صاحبشون رو معرفی می کردند
حضور کسی و پشت سرم حس کردم به پشت سرم برگشتم
درست حدس زده بودم جالد روحم بود با پوزخند همی شه نقش
بسته بر لبش زمزمه کرد
_ با ی د هم متحی ر باشی مطمئنم حت ی سروی س بهداشت ی اینجا سه
برابر خونه محقر شماست
نه دوست داشتم نه حوصله بحث داشتم پس به چشم غره ای اکتفا
کردم و روم و برگردوندم
مچ دستمو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند و کشی د به
سمت خودش
با حی رت و تعجب نگاش کردم
_ واسه کی چشم غره می ری واسه من؟ ا صدای بلند گفت
_روتو از من می گ ی ری اونم کی؟ تو؟
خنده ی هی ستریکی کرد
ی هو خندش تموم شد و نگاه برزخی شو به سمتم گرفت قدم به قدم
جلو می ومد و من قدم به قدم عقب
می تونستم آتی ش روشن شده تو چشمشو ببی نم
پام به تخت برخورد کرد فهمی دم جا ی عقب رفتن ندارم
ای ستادم اونم ا ی ستاد
ن ی شخندی زد
_حالی ت می کنم
با کفه دستش ضربه ی محکمی وسط قفسه ی سینم زد که پرت
شدم روی تخت...
و االن کنار فرد به ظاهر همسر پله های عمارت را ی کی ی کی به
سمت باال طی می کردم
اتاقی در طبقه ی باالی ا ی ن عمارت بزرگ را برای ما آماده
کرده بودند که قرار بود پس از ای ن در آن زندگی کنم
به طبقه دوم رسی دی م راهروی بزرگی که دو طرف آن دو در
وجود داشت رو به روی هم
دی وار های راهرو با کاغذ دی وار ی های قرمز سلطنت ی پوش ی ده
شده بود و پا یین دی وار با موزائ ی ک های مشکی براق که رگه
های سفی د در آنها بود ساخته شده بودند
به طرف در سمت چپ حرکت کرد و من مثل جوجه اردک ها
به دنبالش رفتم
در براق قهوه ای رنگی را باز کرد و با دست بهم اشاره کرد که
وارد شم
با تردی د وارد شدم
دهانم از حی رت باز مانده بود بزرگی اش به قدری بود که در
تصوراتم نمی گنج ی د خانه ای بود برا ی خودش
مجهز به آشپزخانه و اتاق هایی داشت با تمام امکانات و
تجهی زات
باورکردن ی نبود
چگونه ی ک اتاق خود میتواند خانه ا ی باشد
ا کنجکاو ی به طرف اول ی ن اتاقی که به چشمم خورد رفتم و
واردش شدم بازم همون کاغذ د ی وار ی سلطنت ی پر از غرور
خودنمایی کرد
اتاق بزرگی بود تخت بزرگه سفی د رنگی وسط اتاق قرار داشت
که در ب ین اون کاغذ دی واری های قرمز نمای ز ی ادی می داد
تخت بزرگی که برای سه نفر هم ز یادی بزرگ بود
و پرده های سف ی د آو ی زون ظاهر سلطنت ی تخت رو ب ی شتر به رخ
می کشی دند و مقام صاحبشون رو معرفی می کردند
حضور کسی و پشت سرم حس کردم به پشت سرم برگشتم
درست حدس زده بودم جالد روحم بود با پوزخند همی شه نقش
بسته بر لبش زمزمه کرد
_ با ی د هم متحی ر باشی مطمئنم حت ی سروی س بهداشت ی اینجا سه
برابر خونه محقر شماست
نه دوست داشتم نه حوصله بحث داشتم پس به چشم غره ای اکتفا
کردم و روم و برگردوندم
مچ دستمو گرفت و منو به سمت خودش برگردوند و کشی د به
سمت خودش
با حی رت و تعجب نگاش کردم
_ واسه کی چشم غره می ری واسه من؟ ا صدای بلند گفت
_روتو از من می گ ی ری اونم کی؟ تو؟
خنده ی هی ستریکی کرد
ی هو خندش تموم شد و نگاه برزخی شو به سمتم گرفت قدم به قدم
جلو می ومد و من قدم به قدم عقب
می تونستم آتی ش روشن شده تو چشمشو ببی نم
پام به تخت برخورد کرد فهمی دم جا ی عقب رفتن ندارم
ای ستادم اونم ا ی ستاد
ن ی شخندی زد
_حالی ت می کنم
با کفه دستش ضربه ی محکمی وسط قفسه ی سینم زد که پرت
شدم روی تخت...
۱۲.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.