پارت 2 دلتنگ
روبی: حالا بدون اون چیکار کنم؟
من که نمیتونم به زندگی ادامه بدم..
میتسوری: این حرفو نزن! معلومه که میتونی بدون مادرت به زندگی ادامه بدی! من بهت کمک میکنم! و راهی برای زنده ماندن پیدا میکنیم! باشه؟
روبی: نمیتونه قول بده و میگه: سخته من نمیتونم! میتسوری: میدونم سخته عزیزم
اما تو منو داری! گفتم بهت کمک میکنم عزیزم . روبی: واقعا؟ پس باشه. اون بلند میشه میتسوری: خیلی خب اول باید جایی برای ماندن پیدا کنیم! بچه گربه رو برمیداره.. و دست روبی رو میگیره..
روبی: اون شمشیر ته؟ باهاش چیکار میکنی؟
میتسوری: لبخند گرمی میزنه و میگه: من با اون از تنفس عشق استفاده میکنم و از ادم هایی مثل تو محافظت میکنم.
روبی: تنفس عشق؟ منظورت چیه؟
میتسوری: تنفسی که از عشق درست میشود.. و قلب مهربانی دارم..
میدونی مبارزه فقط با شمشیر نیست
بلکه عشق رو در قلب خود تا ابد نگه داشته ام و به ادم ها مهربانی میکنم.. روبی: که اینطور منم دوست دارم تنفس رنگین کمان رو یاد بگیرم! میتسوری: رنگین کمان؟ ولی تنفس نادر است و یاد گرفتن ان چنان اسون نیست مطمعنی؟ که میخوای یاد بگیری! روبی:اره! من مطمعنم! معنی اسمم میشه رنگین کمون واسه همین این تنفس رو واسه خودم انتخاب کردم! میتسوری: خب راستش اسمت بهت میاد و حواست باشه یاد گیریش چنان اسون نیست.. و باید صبور باشی!
و بدون که یه کلاغ به اسم اورارا داری!
و اون اموزش دیده هست! و میتونه تا یه جاهایی ازت محافظت کنه و بهت یاد بده!
البته خودمم بهت کمک میکنم! روبی: اورارا؟
من پرنده ها رو دوست دارم! ولی میترسم گربم اونو بخوره! میتسوری: نگران نباش او نمیزاره و قویه! روبی: خب من 9 سالمه و تو سن پنج سالگی تکواندو یاد گرفتم و تو 7 سالگی هم ژیمناستیک و پیانو زدن هم بلدم.
میتسوری: اوه تو واقعا مهارت های خاصی داری! توی همچین سن کمی اینارو یاد گرفتی! شک ندارم تو زود یک شیطان کش قوی میشی! روبی: لبخند میزنه و دستش رو میگیره و به راهشون ادامه میدن.
پایان پارت 2 نظرتون رو بگید
من که نمیتونم به زندگی ادامه بدم..
میتسوری: این حرفو نزن! معلومه که میتونی بدون مادرت به زندگی ادامه بدی! من بهت کمک میکنم! و راهی برای زنده ماندن پیدا میکنیم! باشه؟
روبی: نمیتونه قول بده و میگه: سخته من نمیتونم! میتسوری: میدونم سخته عزیزم
اما تو منو داری! گفتم بهت کمک میکنم عزیزم . روبی: واقعا؟ پس باشه. اون بلند میشه میتسوری: خیلی خب اول باید جایی برای ماندن پیدا کنیم! بچه گربه رو برمیداره.. و دست روبی رو میگیره..
روبی: اون شمشیر ته؟ باهاش چیکار میکنی؟
میتسوری: لبخند گرمی میزنه و میگه: من با اون از تنفس عشق استفاده میکنم و از ادم هایی مثل تو محافظت میکنم.
روبی: تنفس عشق؟ منظورت چیه؟
میتسوری: تنفسی که از عشق درست میشود.. و قلب مهربانی دارم..
میدونی مبارزه فقط با شمشیر نیست
بلکه عشق رو در قلب خود تا ابد نگه داشته ام و به ادم ها مهربانی میکنم.. روبی: که اینطور منم دوست دارم تنفس رنگین کمان رو یاد بگیرم! میتسوری: رنگین کمان؟ ولی تنفس نادر است و یاد گرفتن ان چنان اسون نیست مطمعنی؟ که میخوای یاد بگیری! روبی:اره! من مطمعنم! معنی اسمم میشه رنگین کمون واسه همین این تنفس رو واسه خودم انتخاب کردم! میتسوری: خب راستش اسمت بهت میاد و حواست باشه یاد گیریش چنان اسون نیست.. و باید صبور باشی!
و بدون که یه کلاغ به اسم اورارا داری!
و اون اموزش دیده هست! و میتونه تا یه جاهایی ازت محافظت کنه و بهت یاد بده!
البته خودمم بهت کمک میکنم! روبی: اورارا؟
من پرنده ها رو دوست دارم! ولی میترسم گربم اونو بخوره! میتسوری: نگران نباش او نمیزاره و قویه! روبی: خب من 9 سالمه و تو سن پنج سالگی تکواندو یاد گرفتم و تو 7 سالگی هم ژیمناستیک و پیانو زدن هم بلدم.
میتسوری: اوه تو واقعا مهارت های خاصی داری! توی همچین سن کمی اینارو یاد گرفتی! شک ندارم تو زود یک شیطان کش قوی میشی! روبی: لبخند میزنه و دستش رو میگیره و به راهشون ادامه میدن.
پایان پارت 2 نظرتون رو بگید
۵.۳k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.