پارت ۳
ویو ات
بادیگاردا منو گرفتنو بردنم به سمت انباری دستم و پاهامو بستن به یه صندلی.ترس کل وجودمو گرفته بود. بعد چندمین دیدم ارباب اومد
=خودت بگو چجوری تنبیهت کنم یا وایسا نمیخواد بگی یه درسی بهت میدم که دیگه نتونی دست رو دوست دختر من بلند کنی.😈
(منحرف نشین)
شلاق و از تو کشو برداشتمو به سمتش رفتم و شروع به زدنش کردم.
پرش زمانی به یک ساعت بعد ویو ات
دیگه حالی برام نمونده بود بدنم بدجور درد میکرد دیگه حتی حال اشک ریختنم نداشتم
+لط..فا هق ار...هق با... هق..ب....هق هق هق خواهش ....هق میک هق نم نزنین هق هق هق
=نه مث اینکه زنده ای فک کردم مردی
+هق هق هق
=یه بار دیگه حتی سایتم روی سولی بیوفته من میدونم و تو ولی اینو بودن ایندفعه رحم کردم دفعه بعد رحمی وجود نداره یه تیر تو اون مخت خای میکنم فهمیدییییی(اخرش با داد)
+بببله
=خوبه
بادیگاردا منو گرفتنو بردنم به سمت انباری دستم و پاهامو بستن به یه صندلی.ترس کل وجودمو گرفته بود. بعد چندمین دیدم ارباب اومد
=خودت بگو چجوری تنبیهت کنم یا وایسا نمیخواد بگی یه درسی بهت میدم که دیگه نتونی دست رو دوست دختر من بلند کنی.😈
(منحرف نشین)
شلاق و از تو کشو برداشتمو به سمتش رفتم و شروع به زدنش کردم.
پرش زمانی به یک ساعت بعد ویو ات
دیگه حالی برام نمونده بود بدنم بدجور درد میکرد دیگه حتی حال اشک ریختنم نداشتم
+لط..فا هق ار...هق با... هق..ب....هق هق هق خواهش ....هق میک هق نم نزنین هق هق هق
=نه مث اینکه زنده ای فک کردم مردی
+هق هق هق
=یه بار دیگه حتی سایتم روی سولی بیوفته من میدونم و تو ولی اینو بودن ایندفعه رحم کردم دفعه بعد رحمی وجود نداره یه تیر تو اون مخت خای میکنم فهمیدییییی(اخرش با داد)
+بببله
=خوبه
۱۱.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.