خدایا خسته ای در غم اسیرم
خدایا خسته ای در غم اسیرم
به نزدت بنده ای زار و حقیرم
تو را در سینه می یابم خدایا
هر آنوقتی سراغت را بگیرم
ولی یارب دل ویرانه ی ما
نباشد جایگاه تو . . . برون آ
تو را ویرانه ها لایق نباشد
که در ویرانه ای گیری تو مأوا
تو را قصری طلا باشد سزاوار
سرای دل بُود ویرانه ای خوار
ولی چون منتی بر من نهادی
به روی چشم من پایت تو بگذار
که دانم گر تو جایی پا گذاری
به رویش آتشی سوزان بباری
که پاکی گیرد و گردد منزه
تو از آلودگی در انزجاری
دل منهم به آتش آشنا شد
که از ناپاکی دنیا رها شد
دلم را اشک پاکی شستشو داد
که پاک از هر گناه و هر خطا شد
دلم را چون طهارت داده آتش
تو با عشق خودت دادی نجاتش
کنون با عشق تو قلب شکسته
جلا گیرد تمامی صفاتش
دل زاری که از صد غصه بشکست
به ناگه با تو و عشق تو پیوست
کنون آه . . . ای خدای مهربانم
دل از غیر تو هم یکباره بگسست
به روی تو در ِ دل را گشودم
ولی دردل تو را پیدا نمودم
چو دیدم قلب ما ویرانه جایی ست
تو را بر این قدم رنجه ستودم
نباشد این عجب گر دل گزیدی
تو خود دل را به آتشها کشیدی
تو مأوای خودت را پاک کردی
چو نوری بعد آن بر دل دمیدی
تو خواهان همان سوزنده جانی
که می خواند تو را با مهربانی
هر آن قلبی که در عشق تو سوزد
تو را خوش آیدت آنجا بمانی
کنون گر لایقم دانی خدایا
به قلب خسته ما لطف فرما
مرو از قلب من هرگز خدایا
ز ویران کلبه درویشی ما
به نزدت بنده ای زار و حقیرم
تو را در سینه می یابم خدایا
هر آنوقتی سراغت را بگیرم
ولی یارب دل ویرانه ی ما
نباشد جایگاه تو . . . برون آ
تو را ویرانه ها لایق نباشد
که در ویرانه ای گیری تو مأوا
تو را قصری طلا باشد سزاوار
سرای دل بُود ویرانه ای خوار
ولی چون منتی بر من نهادی
به روی چشم من پایت تو بگذار
که دانم گر تو جایی پا گذاری
به رویش آتشی سوزان بباری
که پاکی گیرد و گردد منزه
تو از آلودگی در انزجاری
دل منهم به آتش آشنا شد
که از ناپاکی دنیا رها شد
دلم را اشک پاکی شستشو داد
که پاک از هر گناه و هر خطا شد
دلم را چون طهارت داده آتش
تو با عشق خودت دادی نجاتش
کنون با عشق تو قلب شکسته
جلا گیرد تمامی صفاتش
دل زاری که از صد غصه بشکست
به ناگه با تو و عشق تو پیوست
کنون آه . . . ای خدای مهربانم
دل از غیر تو هم یکباره بگسست
به روی تو در ِ دل را گشودم
ولی دردل تو را پیدا نمودم
چو دیدم قلب ما ویرانه جایی ست
تو را بر این قدم رنجه ستودم
نباشد این عجب گر دل گزیدی
تو خود دل را به آتشها کشیدی
تو مأوای خودت را پاک کردی
چو نوری بعد آن بر دل دمیدی
تو خواهان همان سوزنده جانی
که می خواند تو را با مهربانی
هر آن قلبی که در عشق تو سوزد
تو را خوش آیدت آنجا بمانی
کنون گر لایقم دانی خدایا
به قلب خسته ما لطف فرما
مرو از قلب من هرگز خدایا
ز ویران کلبه درویشی ما
۲.۱k
۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.