اوتاکو های خوشبخت ۱۳
اوتاکو های خوشبخت ۱۳
ویو آسا
آخ دختره ی...
آسا:عوی...مشکل داری؟
بوچی:نه فقط با نوکرا حال نمیکنم
کانو:آسا ولش کن،،دختره مشکل روانی ای چیزی داره قیافشو نگا...عادی نیس
بوچی:عووووی حرف دهنتو بفهممممم
آسا:آره راست میگی،بریم سر کار
بعد از ۳ ساعت
ویو کانو
وااای چقدر حال میدههههههه تو کافه کار کردننننن...هوی...صبر کن ببینم!اون...اون چیفویوعهههه
کانو:هی هی آسا!چیفویو اومدههه
آسا:جدی؟پس برو پیششششششش
چیفویو ویو
نتونستم اون شب بهش اعتراف کنم پس میرم کافه ای که کار میکنه بلکه بتونم باهاش رابطمو صمیمی کنم.
بوچی:واو چه پسر خوشتیپ و جذابی!احیانا دوست دختر نمیخوا...
کانو:هی خانم،با دوست پسر من چیکار داری؟
بوچی:نوکراهم مگه با این پسرای ژذاب مثل این قرار میذارن؟(پوزخند)
همون لحظه چیفویو بلند شد و با صدای ترسناکی روبه اون دختره بوچی گفت:
چیفویو:یه بار دیگه راجب دوست دخترم اینطوری حرف بزن دندوناتو خورد میکنم(ترسناک و عصبی)
بوچی که گرخیده بود با گریه رفت
کانو:ممنونم چیفویو کو...
چیفویو سریع دستاشو گرفت و گفت...
چیفویو:واقعا منو دوست پسر خودت قبول میکنی؟دوست دخترم میشی؟
کانو:الان این درخواسته؟(با لبخند)
چیفویو:آره
کانو:پس دوست پسرم باش(لبخند)این یه حس دو طرفه بود(لبخند)الانم برات یه قهوه میارم
چیفویو ویو
بالاخره...بالاخره بهش اعتراف کردمممم...و بهتر از همه این یه حس دو طرفه بوووووود...وای خداااا الان پرواااااز میکنمممممممممم
کانو ویو
وااای بالاخرههه کراشمو به دست اوردممممممممم...خیلی خوشحالممممم
آسا:تبریک میگم شاسگولللللل به کراشت رسیدیییی(بغلش کرد)
کانو:هق...آره آسا آره..هق...مثل خر،خر ذوقم هق(اشک شوق)
ویو آسا
آخ دختره ی...
آسا:عوی...مشکل داری؟
بوچی:نه فقط با نوکرا حال نمیکنم
کانو:آسا ولش کن،،دختره مشکل روانی ای چیزی داره قیافشو نگا...عادی نیس
بوچی:عووووی حرف دهنتو بفهممممم
آسا:آره راست میگی،بریم سر کار
بعد از ۳ ساعت
ویو کانو
وااای چقدر حال میدههههههه تو کافه کار کردننننن...هوی...صبر کن ببینم!اون...اون چیفویوعهههه
کانو:هی هی آسا!چیفویو اومدههه
آسا:جدی؟پس برو پیششششششش
چیفویو ویو
نتونستم اون شب بهش اعتراف کنم پس میرم کافه ای که کار میکنه بلکه بتونم باهاش رابطمو صمیمی کنم.
بوچی:واو چه پسر خوشتیپ و جذابی!احیانا دوست دختر نمیخوا...
کانو:هی خانم،با دوست پسر من چیکار داری؟
بوچی:نوکراهم مگه با این پسرای ژذاب مثل این قرار میذارن؟(پوزخند)
همون لحظه چیفویو بلند شد و با صدای ترسناکی روبه اون دختره بوچی گفت:
چیفویو:یه بار دیگه راجب دوست دخترم اینطوری حرف بزن دندوناتو خورد میکنم(ترسناک و عصبی)
بوچی که گرخیده بود با گریه رفت
کانو:ممنونم چیفویو کو...
چیفویو سریع دستاشو گرفت و گفت...
چیفویو:واقعا منو دوست پسر خودت قبول میکنی؟دوست دخترم میشی؟
کانو:الان این درخواسته؟(با لبخند)
چیفویو:آره
کانو:پس دوست پسرم باش(لبخند)این یه حس دو طرفه بود(لبخند)الانم برات یه قهوه میارم
چیفویو ویو
بالاخره...بالاخره بهش اعتراف کردمممم...و بهتر از همه این یه حس دو طرفه بوووووود...وای خداااا الان پرواااااز میکنمممممممممم
کانو ویو
وااای بالاخرههه کراشمو به دست اوردممممممممم...خیلی خوشحالممممم
آسا:تبریک میگم شاسگولللللل به کراشت رسیدیییی(بغلش کرد)
کانو:هق...آره آسا آره..هق...مثل خر،خر ذوقم هق(اشک شوق)
۲.۲k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.