You didn't tell me the truth
You didn't tell me the truth
Part⁴
راس ساعت سه و ده دقیقه کوک جلوی در خونه ات بود کوک همونطور داشت فضا رو بررسی میکرد که با ات که با ۳ تا چمدون یه کوله و یه کیف دستی داره به زور میاد مواجه شد
کوک:ببینم خونتون هم جا میشه ها میخوای بیاریش
ات:بامزه نخیر اینا وسایل مهمه که تازه خیلی کمه یه لحظه وایسی دوتا دیگه چمدون دارم الان میاد
کوک که داشت حاج و واج رفتن ات رو نگاه میکرد برای بار هزارم بع چرتو پرتایی که در مورد دخترا توی اینستا مینویسن ایمان آورد
•عمارت جئون ساعت ۸ شب•
ات کم کم مستقر شده بود و کوک هم کاریش نداشت و به محض اینکه که کار ات تموم شد رفت تا یه دوره توی خ نه بزنه ماجراجویی از بالاترین طبقه با ۵ تا اتاق که یکیش مال خودش بود یکی مال کوک و یکی مال خانواده کوک وقتایی که اونجان یکی دی،ه اتاق مهمان و یکی دیگه هم قفل بود ولی اگه فکر کردید ات یجا میشینه تا در خود به خود باز بشه کاملا درست فکر کردید دختر اصلا احوصله اینکه روز اول جلوی جئون کوچیک بشه و چئون حرف بارش کنه رو نداشت پس به سمت پایین رفت دو تا دستشویی آشپزخونه و اتاق زیر پلهها که مال خدمتکار ها بود برای ات سوال بود که چجور مدیر یه شرکت ساده آنقدر مال و اموال داره که اتاق اضافی میهمان داره یا برای خدمتکاراش حم جا هست یا اصلا خدمتکار داره
دختر با تکون دادن سرش افکارش رو بیرون کرد تا یه نگاهی به بیرون عمارت بندازه درست وسط عمارت یه حوض خیلی خوشگل بود و مثل میدون به چهار قسمت میرفت ورودی خونه و درب اصلی یک سمتش به باغ می فت و سمت دیگه به انباری ات تصمیم داشت تا باغ رو نگاه کنی ولی هوا تاریک بود و اون کمی ترسید پس به سمت عمارت برگشت و داشت با خودش حرف میزد که محکم خورد تو سینه یکی اولش با خودش فکر کرد که جئونه پس سرشو بالا گرفت و گفت
ات:جئون ببخشید
اما با دیدن پسری دیگه و جئون پشتش متعجب شد که پسر گفت
تهیونگ:ببینم تو اتی؟جونگکوک بهم گفته خوشبختم ولی الان وقت حرف زدن نیست فعلا میرم دوستت شاید البته دوست پسرم با خودم میبرم
ات که از جمله آخر ته خوشش نیومده بود با اعتراض گفت
ات:اون دوست پسرم نیست بعدشم هر جا میخوای ببرش
و بعد به سمت اتاقش رفت
از اون طرف کوک و تهیونگ به سمت ماشین رفتن تا به کارشون برسن
ته:ببینم کوک نگفتی بهم اون چرا اونجاست
کوک:بچه همون بدبختیه که من بجای تو باهاش رفتم سر قمار
ته:یعنی خدماتکارته؟
کوک:نه منظورت چیه اون اینجاست و من برای پیچوندن خانوادم ازش استفاده میکنم
ته:جدی میفرمایید(په ما اینا رو از کجامون اوردیم؟
ادمین:از تو کو.....هااا چیزه نه از تو سبد خرید)
*end*
از اونجایی که بیکارم الان یدونه دیگه میزارم✨️
Part⁴
راس ساعت سه و ده دقیقه کوک جلوی در خونه ات بود کوک همونطور داشت فضا رو بررسی میکرد که با ات که با ۳ تا چمدون یه کوله و یه کیف دستی داره به زور میاد مواجه شد
کوک:ببینم خونتون هم جا میشه ها میخوای بیاریش
ات:بامزه نخیر اینا وسایل مهمه که تازه خیلی کمه یه لحظه وایسی دوتا دیگه چمدون دارم الان میاد
کوک که داشت حاج و واج رفتن ات رو نگاه میکرد برای بار هزارم بع چرتو پرتایی که در مورد دخترا توی اینستا مینویسن ایمان آورد
•عمارت جئون ساعت ۸ شب•
ات کم کم مستقر شده بود و کوک هم کاریش نداشت و به محض اینکه که کار ات تموم شد رفت تا یه دوره توی خ نه بزنه ماجراجویی از بالاترین طبقه با ۵ تا اتاق که یکیش مال خودش بود یکی مال کوک و یکی مال خانواده کوک وقتایی که اونجان یکی دی،ه اتاق مهمان و یکی دیگه هم قفل بود ولی اگه فکر کردید ات یجا میشینه تا در خود به خود باز بشه کاملا درست فکر کردید دختر اصلا احوصله اینکه روز اول جلوی جئون کوچیک بشه و چئون حرف بارش کنه رو نداشت پس به سمت پایین رفت دو تا دستشویی آشپزخونه و اتاق زیر پلهها که مال خدمتکار ها بود برای ات سوال بود که چجور مدیر یه شرکت ساده آنقدر مال و اموال داره که اتاق اضافی میهمان داره یا برای خدمتکاراش حم جا هست یا اصلا خدمتکار داره
دختر با تکون دادن سرش افکارش رو بیرون کرد تا یه نگاهی به بیرون عمارت بندازه درست وسط عمارت یه حوض خیلی خوشگل بود و مثل میدون به چهار قسمت میرفت ورودی خونه و درب اصلی یک سمتش به باغ می فت و سمت دیگه به انباری ات تصمیم داشت تا باغ رو نگاه کنی ولی هوا تاریک بود و اون کمی ترسید پس به سمت عمارت برگشت و داشت با خودش حرف میزد که محکم خورد تو سینه یکی اولش با خودش فکر کرد که جئونه پس سرشو بالا گرفت و گفت
ات:جئون ببخشید
اما با دیدن پسری دیگه و جئون پشتش متعجب شد که پسر گفت
تهیونگ:ببینم تو اتی؟جونگکوک بهم گفته خوشبختم ولی الان وقت حرف زدن نیست فعلا میرم دوستت شاید البته دوست پسرم با خودم میبرم
ات که از جمله آخر ته خوشش نیومده بود با اعتراض گفت
ات:اون دوست پسرم نیست بعدشم هر جا میخوای ببرش
و بعد به سمت اتاقش رفت
از اون طرف کوک و تهیونگ به سمت ماشین رفتن تا به کارشون برسن
ته:ببینم کوک نگفتی بهم اون چرا اونجاست
کوک:بچه همون بدبختیه که من بجای تو باهاش رفتم سر قمار
ته:یعنی خدماتکارته؟
کوک:نه منظورت چیه اون اینجاست و من برای پیچوندن خانوادم ازش استفاده میکنم
ته:جدی میفرمایید(په ما اینا رو از کجامون اوردیم؟
ادمین:از تو کو.....هااا چیزه نه از تو سبد خرید)
*end*
از اونجایی که بیکارم الان یدونه دیگه میزارم✨️
۵.۷k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.