پارت دهم دوستت دارم❤
+چ...چی؟
اینهمه هتل چرا باید توی هتلی که من توشم بیاد البته این هتل هزار تا اتاق داره حتما که نمیاد اتاق بغلی من
اصن ولش کن میرم غذا بخورم
+ببخشید رستوران هتل کجاعه؟
=طبقه سوم هتل یه رستوران هست بیرون هم یه رستوران هست ولی الان سرده بهتره بری بالا غذا بخوری
+باشه ممنونم
=خواهش
رفتم به سمت اسانسور تا خواستم دکمه رو بزنم یکی دستش رو زود تر گذاشت و دستم روی دستش رفت
+ببخشید من اول...
با دیدنش لال شدم هیچ حرفی از گلوم به بالا نمیرفت حس میکردم کلا لال شدم اخه اون اینجا چیکار داره؟(دست جونگکوک بود فک کنم فهمیدین)
_نمیای داخل؟
+چی؟...اهان اره میام
رفتم سوار شدم تو اسانسور احساس خفگی میکردم چون قلبم مثل گنجشک تند میزد اوف بلاخره رسیدم طبقه سوم اووفف میخواستم برم بیرون که...
_ببخشید
+بابت؟
_اون کاری که کردم
+منظورت کدوم کاره؟(حالا خودشو میزنه به کوچه علی چپ😂)
_توی سالن فرودگا...
+اها اون؟ببخشید ولی من داشتم فراموشش میکردم چرا دوباره یادم انداختی؟بیخیال شب خوش
و بعد سریع از اسانسور پیاده شدم و رفتم رستوران داشتم غذا میخوردم که یاد کیس هامون توی هواپیما افتادم من اونو دوست داشتم ولی برای اون من فقط یه اسباب بازی بودم...
اوه من از این به بعد رو ننوشتم شاید یکم طول کشید بنویسم چون مامانم بعضی اوقات گوشیمو ازم میگیره😟❤
اینهمه هتل چرا باید توی هتلی که من توشم بیاد البته این هتل هزار تا اتاق داره حتما که نمیاد اتاق بغلی من
اصن ولش کن میرم غذا بخورم
+ببخشید رستوران هتل کجاعه؟
=طبقه سوم هتل یه رستوران هست بیرون هم یه رستوران هست ولی الان سرده بهتره بری بالا غذا بخوری
+باشه ممنونم
=خواهش
رفتم به سمت اسانسور تا خواستم دکمه رو بزنم یکی دستش رو زود تر گذاشت و دستم روی دستش رفت
+ببخشید من اول...
با دیدنش لال شدم هیچ حرفی از گلوم به بالا نمیرفت حس میکردم کلا لال شدم اخه اون اینجا چیکار داره؟(دست جونگکوک بود فک کنم فهمیدین)
_نمیای داخل؟
+چی؟...اهان اره میام
رفتم سوار شدم تو اسانسور احساس خفگی میکردم چون قلبم مثل گنجشک تند میزد اوف بلاخره رسیدم طبقه سوم اووفف میخواستم برم بیرون که...
_ببخشید
+بابت؟
_اون کاری که کردم
+منظورت کدوم کاره؟(حالا خودشو میزنه به کوچه علی چپ😂)
_توی سالن فرودگا...
+اها اون؟ببخشید ولی من داشتم فراموشش میکردم چرا دوباره یادم انداختی؟بیخیال شب خوش
و بعد سریع از اسانسور پیاده شدم و رفتم رستوران داشتم غذا میخوردم که یاد کیس هامون توی هواپیما افتادم من اونو دوست داشتم ولی برای اون من فقط یه اسباب بازی بودم...
اوه من از این به بعد رو ننوشتم شاید یکم طول کشید بنویسم چون مامانم بعضی اوقات گوشیمو ازم میگیره😟❤
۷.۵k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.