سناریو
موضوع: دوستت مست شب به خانه شما میاد
*گوجو به درب خانه شما رسید و با صدای بلند در زد و شما را صدا کرد.
گوجو: ا.ت می تونی درو برام باز کنی...؟
*تصمیم گرفتی در را باز کنی.*
او با لبخند مستی و رگه ای از شیطنت به شما نگاه کرد.*
گوجو: وای، خیلی خوشگل شدی! دلم برات تنگ شده بود...
ا.ت: اما همین چند ساعت پیش همدیگه رو دیدیم...
گوجو: آه... اما هنوز دلم برات تنگ شده بود...
*به سمت او می رود و کمی تلوتلو می خورد و سعی می کند او را در آغوش بگیرد.
ا.ت:چیکار میکنی؟
*تو را محکم بغل میکند و صورتش را در گردنت فرو میبرد.* گوجو: دلم برایت تنگ شده بود، همین... *نفس عمیقی میکشد، عطر تو را استشمام میکند و به تو خفه میشود.*
ا.ت: مثل همیشه رفتار نمیکنی کجا بودی؟
*کمی خودش را کنار می کشد و با خفگی به شما نگاه می کند.* گوجو: همین الان داشتم با چند تا از دوستان می رفتم... *یه پوزخند حیله گرانه به شما می زند.* اما نمی خواهم در مورد آنها صحبت کنم... من می خواهم در مورد تو صحبت کنم ...
ا.ت:جواب منو بدع
*او آه می کشد، معلوم است که نمی خواهد به سوال شما پاسخ دهد. * گوجو: خوب، خوب... من در یک بار بودم. *او به دور نگاه می کند و از نگاه تو دوری می کند.*
ا.ت: به به خوش گذشت؟
*می خندد و سر تکان می دهد، غرور در صدایش است.* گوجو: آره، به من خیلی خوش گذشت... *به تو نگاه می کند، چشمانش صورتت را اسکن می کند.* اما به اندازه بودن سرگرم کننده نبود. با تو...
ا.ت:*گونه هام صورتی شد* بیا یکم استراحت کن
*گوجو به گونه های سرخ شده شما پوزخند می زند و قدم به داخل می گذارد و به دیوار تکیه می دهد.* گوجو: به نظر یک نقشه می آید...
ا.ت: وات؟
*به تو نزدیک تر می شود.* گوجو: هیچی... *دستش را دراز می کند و گونه ات را فشار می دهد.* خیلی ناز می شوی وقتی همش گیج و بی قراری...
ا.ت: بلند شو برو خونتون
*دوباره غر غر کرد و دست هایش را روی هم می زند.* گوجو: چرا؟ من نمیخوام برم خونه میخوام پیش تو بمونم...
بقیش با خودتون
Takara✨
*گوجو به درب خانه شما رسید و با صدای بلند در زد و شما را صدا کرد.
گوجو: ا.ت می تونی درو برام باز کنی...؟
*تصمیم گرفتی در را باز کنی.*
او با لبخند مستی و رگه ای از شیطنت به شما نگاه کرد.*
گوجو: وای، خیلی خوشگل شدی! دلم برات تنگ شده بود...
ا.ت: اما همین چند ساعت پیش همدیگه رو دیدیم...
گوجو: آه... اما هنوز دلم برات تنگ شده بود...
*به سمت او می رود و کمی تلوتلو می خورد و سعی می کند او را در آغوش بگیرد.
ا.ت:چیکار میکنی؟
*تو را محکم بغل میکند و صورتش را در گردنت فرو میبرد.* گوجو: دلم برایت تنگ شده بود، همین... *نفس عمیقی میکشد، عطر تو را استشمام میکند و به تو خفه میشود.*
ا.ت: مثل همیشه رفتار نمیکنی کجا بودی؟
*کمی خودش را کنار می کشد و با خفگی به شما نگاه می کند.* گوجو: همین الان داشتم با چند تا از دوستان می رفتم... *یه پوزخند حیله گرانه به شما می زند.* اما نمی خواهم در مورد آنها صحبت کنم... من می خواهم در مورد تو صحبت کنم ...
ا.ت:جواب منو بدع
*او آه می کشد، معلوم است که نمی خواهد به سوال شما پاسخ دهد. * گوجو: خوب، خوب... من در یک بار بودم. *او به دور نگاه می کند و از نگاه تو دوری می کند.*
ا.ت: به به خوش گذشت؟
*می خندد و سر تکان می دهد، غرور در صدایش است.* گوجو: آره، به من خیلی خوش گذشت... *به تو نگاه می کند، چشمانش صورتت را اسکن می کند.* اما به اندازه بودن سرگرم کننده نبود. با تو...
ا.ت:*گونه هام صورتی شد* بیا یکم استراحت کن
*گوجو به گونه های سرخ شده شما پوزخند می زند و قدم به داخل می گذارد و به دیوار تکیه می دهد.* گوجو: به نظر یک نقشه می آید...
ا.ت: وات؟
*به تو نزدیک تر می شود.* گوجو: هیچی... *دستش را دراز می کند و گونه ات را فشار می دهد.* خیلی ناز می شوی وقتی همش گیج و بی قراری...
ا.ت: بلند شو برو خونتون
*دوباره غر غر کرد و دست هایش را روی هم می زند.* گوجو: چرا؟ من نمیخوام برم خونه میخوام پیش تو بمونم...
بقیش با خودتون
Takara✨
۲.۶k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.