پارت ۳
پارت ۳
جونگکوک: بهش گفتم سوار بشه اولش میگفت خودش میره ولی من لجباز تر از این حرفا بودم بلاخره قبول کرد و سوار شد حس میکردم الان فرصت خوبی بود تا راجب حسی که بهش دارم صحبت کنم اما از طرف دیگه دو دل بودم هر از گاهی بهش نگاه میکردم ولی سریع به جلو نگاه میکردم اونقدر ضایع بودم که آخرش خودش فهمید و پرسید
بورام:چیزی میخواستید بگید ؟
جونگکوک: به خاطر حرفش دستپاچه شدم که حواسم از جاده پرت شد و تو یه لحظه اشتباهی پامو گذاشتم رو گاز و تا قبل از اینکه بخوام ماشین رو نگه دارم ماشین با تمام سرعت به درخت برخورد کرد.......
از دید نویسنده:
اون روز هیچکدوم کمر بند نبسته بودن و این باعث شد که ضربه های بدی ببینند بخاطر سرعت زیاد هر دو به جلو پرت شدن و باعث شد سر هردوشون برخورد بدی با شیشه ماشین داشته باشه شیشه ماشین شکسته بود ماشین داغون شده بود
جونگکوک: سرم بد جور گیج میرفت سر درد شدیدی داشتم هیچی رو درست نمیدیدم همه چی تار بود به زور نفس میکشیدم حالت تهوع بدی داشتم شکم و دنده هام به خاطر برخورد بدی که با فرمون داشتم بد جور درد میکرد سعی داشتم از ماشین پیاده بشم اما یه چیزی وارد بدنم شده بود که اجازه نمیداد به خاطر دید تاری که داشتم نمیدونستم که دقیقا اون چیز چیه
بورام: سرم بد جور درد میکرد میخواستم سرم رو بالا بیارم اما درد شدید اجازه نداد صدای زنگ توی گوشم خیلی رو مخ بود دیدم بد جور بد بود همه چیو تار میدیدم حالت تهوع بدی داشتم احساس کردم ماده گرمی از بینیم خارج شد به احتمال زیاد خون بود خیلی درد داشتم اشکام سرازیر شده بود اما بخاطر دردی که داشتم نمیتونستم سر و گردنم رو کوچیک ترین تکونی بدم
جونگکوک: سعی کردم دستم رو تکونی بدم ولی با بر خورد دستم به اون چیز بد جور تعجب کردم چیزی که وارد شکمم شده بود آهن های ماشین بود به احتمال زیاد برخورد ماشین به درخت باعث شده ماشین جمع بشه و جلوی ماشین به داخل فرو بره خیلی درد داشتم کم کم ناله هام و کمک گفتنام بلند شد دستم رو تکونی دادم که دستم به جسم سردی برخورد کرد مطمعنم دست بورام بود دستش را تو دستم گرفتم یخ کرده بود
بورام......خوبی
بورام: ن...ه ( همینطور که گریه میکنه)
جونگکوک: نگران ......نباش همه......چیز.....درست....میشه
بورام: شما....حالتون خوبه
جونگکوک: آره ....نگران من نباش
بورام: دستشو که تو دستم بود رو فشار آرومی دادم
شرطا:
۱۲ لایک
۱۵ فالوور
معذرت میخوام دیر شد نت نداشتم♥️
جونگکوک: بهش گفتم سوار بشه اولش میگفت خودش میره ولی من لجباز تر از این حرفا بودم بلاخره قبول کرد و سوار شد حس میکردم الان فرصت خوبی بود تا راجب حسی که بهش دارم صحبت کنم اما از طرف دیگه دو دل بودم هر از گاهی بهش نگاه میکردم ولی سریع به جلو نگاه میکردم اونقدر ضایع بودم که آخرش خودش فهمید و پرسید
بورام:چیزی میخواستید بگید ؟
جونگکوک: به خاطر حرفش دستپاچه شدم که حواسم از جاده پرت شد و تو یه لحظه اشتباهی پامو گذاشتم رو گاز و تا قبل از اینکه بخوام ماشین رو نگه دارم ماشین با تمام سرعت به درخت برخورد کرد.......
از دید نویسنده:
اون روز هیچکدوم کمر بند نبسته بودن و این باعث شد که ضربه های بدی ببینند بخاطر سرعت زیاد هر دو به جلو پرت شدن و باعث شد سر هردوشون برخورد بدی با شیشه ماشین داشته باشه شیشه ماشین شکسته بود ماشین داغون شده بود
جونگکوک: سرم بد جور گیج میرفت سر درد شدیدی داشتم هیچی رو درست نمیدیدم همه چی تار بود به زور نفس میکشیدم حالت تهوع بدی داشتم شکم و دنده هام به خاطر برخورد بدی که با فرمون داشتم بد جور درد میکرد سعی داشتم از ماشین پیاده بشم اما یه چیزی وارد بدنم شده بود که اجازه نمیداد به خاطر دید تاری که داشتم نمیدونستم که دقیقا اون چیز چیه
بورام: سرم بد جور درد میکرد میخواستم سرم رو بالا بیارم اما درد شدید اجازه نداد صدای زنگ توی گوشم خیلی رو مخ بود دیدم بد جور بد بود همه چیو تار میدیدم حالت تهوع بدی داشتم احساس کردم ماده گرمی از بینیم خارج شد به احتمال زیاد خون بود خیلی درد داشتم اشکام سرازیر شده بود اما بخاطر دردی که داشتم نمیتونستم سر و گردنم رو کوچیک ترین تکونی بدم
جونگکوک: سعی کردم دستم رو تکونی بدم ولی با بر خورد دستم به اون چیز بد جور تعجب کردم چیزی که وارد شکمم شده بود آهن های ماشین بود به احتمال زیاد برخورد ماشین به درخت باعث شده ماشین جمع بشه و جلوی ماشین به داخل فرو بره خیلی درد داشتم کم کم ناله هام و کمک گفتنام بلند شد دستم رو تکونی دادم که دستم به جسم سردی برخورد کرد مطمعنم دست بورام بود دستش را تو دستم گرفتم یخ کرده بود
بورام......خوبی
بورام: ن...ه ( همینطور که گریه میکنه)
جونگکوک: نگران ......نباش همه......چیز.....درست....میشه
بورام: شما....حالتون خوبه
جونگکوک: آره ....نگران من نباش
بورام: دستشو که تو دستم بود رو فشار آرومی دادم
شرطا:
۱۲ لایک
۱۵ فالوور
معذرت میخوام دیر شد نت نداشتم♥️
۶.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.