زندگی یک شیطان
پارت 12
ویو کوک
وقتی خبر رو ب پدر بزرگ دادم صورتش از عصبانیت سرخ شد و رگ هاش زد بیرون حتی سه تا رگ هم از صورتش زده بود بیرون
*بابا بزرگ حالتون خوبه ؟؟
چون هیچ وقت از خودش ضعف نشون نمیده گفت خوبم
+تو برو ب کارت برس من خودم همه چیو حل می کنم اعم راستی برا پگی چند تا محافظ بزار
*نه مشکلی نیست خودم ازش محافظت میکنم
+میدونم ولی بزار
*بهم اعتماد نداری
+بهت اعتماد دارم ولی تو از اون خوشت نمیاد ممکنه سرسری بگیری
*اههههه باش بابا فعلا
+فعلا
ویو کوک اومدم بیرون رفتم اتاق خودم همه جارو گشتم پگی نبود
*اه مگه بهش نگفتم حق نداری بری بیرون کله شق
بعد اتاقم تنها جایی که ب ذهنم میرسید باشگاه بود اونجارم گشتم ولی اونجا هم نبود همه جای عمارتو گشتم نبود حیاط و گشتم نبود تو مجتمع ای که خدمتکارا هستن ظاهر شدم تا بگردم ولی یه بوی قوی خون توجه منو جلب کرد رد بو رو گرفتم رفتم دیدم پگی تو حیاط خلوت افتاده و غرق خون
فلش بک به زمانی که کوک رفت اتاق بابا بزرگش
ویو پگی
از حرفش ناراحت شدم فک کرده کیه که به من دستور میده(جنبه نداری که میدونی آرمیا حسرت سلام کوک و دارن🌝😢👶🤣) از اتاقش رفتم بیرون رفتم سمت خوابگاه تو مسیر خوابگاه یه حیاط خلوت بود که توجه منو جلب کرد رفتم اونجا که یهویی نمی دونم از کجا(لابد از ناکجا آباد) یه چاقو اومد سمت شکمم و یکیشم تو بازوم و یه درد دیگه احساس کردم این یکی دیگه درد فرو کردن نبود (منحرف نشین منظورم ی چیز دیگس🌝😒🤣) درد بریده شدن بود مچ پام دقیقا رگم بریده شده بود سرم داشت گیج میرفت و یهو افتادم زمین و چشام سیاهی رفت
فلش بک ب زمان حال
ویو کوک
خوشبختانه فقط سه دقیقا از این ماجرا میگذره ولی بازم زخماش عمیق احتمال مرگش زیاده سریع رفتم مو بغلش کردم و تو بیمارستان اینجا ظاهر شدیم دکتر سریع بردتش اتاق عمل
فلش بک ب 3 ساعت بعد
ویو کوک
3 ساعته که جلو اتاق عملم بدجور استرس داشتم اگه اینبارم زود میمرد اخراجم قطعی بود که یهو دکتر اومد بیرون تو چهرش غمو میدیدم
*دکتر چیشده
8متاسفانه....
ادامه دارد.....
پارت 13 الان بزارم یا فردا؟
ویو کوک
وقتی خبر رو ب پدر بزرگ دادم صورتش از عصبانیت سرخ شد و رگ هاش زد بیرون حتی سه تا رگ هم از صورتش زده بود بیرون
*بابا بزرگ حالتون خوبه ؟؟
چون هیچ وقت از خودش ضعف نشون نمیده گفت خوبم
+تو برو ب کارت برس من خودم همه چیو حل می کنم اعم راستی برا پگی چند تا محافظ بزار
*نه مشکلی نیست خودم ازش محافظت میکنم
+میدونم ولی بزار
*بهم اعتماد نداری
+بهت اعتماد دارم ولی تو از اون خوشت نمیاد ممکنه سرسری بگیری
*اههههه باش بابا فعلا
+فعلا
ویو کوک اومدم بیرون رفتم اتاق خودم همه جارو گشتم پگی نبود
*اه مگه بهش نگفتم حق نداری بری بیرون کله شق
بعد اتاقم تنها جایی که ب ذهنم میرسید باشگاه بود اونجارم گشتم ولی اونجا هم نبود همه جای عمارتو گشتم نبود حیاط و گشتم نبود تو مجتمع ای که خدمتکارا هستن ظاهر شدم تا بگردم ولی یه بوی قوی خون توجه منو جلب کرد رد بو رو گرفتم رفتم دیدم پگی تو حیاط خلوت افتاده و غرق خون
فلش بک به زمانی که کوک رفت اتاق بابا بزرگش
ویو پگی
از حرفش ناراحت شدم فک کرده کیه که به من دستور میده(جنبه نداری که میدونی آرمیا حسرت سلام کوک و دارن🌝😢👶🤣) از اتاقش رفتم بیرون رفتم سمت خوابگاه تو مسیر خوابگاه یه حیاط خلوت بود که توجه منو جلب کرد رفتم اونجا که یهویی نمی دونم از کجا(لابد از ناکجا آباد) یه چاقو اومد سمت شکمم و یکیشم تو بازوم و یه درد دیگه احساس کردم این یکی دیگه درد فرو کردن نبود (منحرف نشین منظورم ی چیز دیگس🌝😒🤣) درد بریده شدن بود مچ پام دقیقا رگم بریده شده بود سرم داشت گیج میرفت و یهو افتادم زمین و چشام سیاهی رفت
فلش بک ب زمان حال
ویو کوک
خوشبختانه فقط سه دقیقا از این ماجرا میگذره ولی بازم زخماش عمیق احتمال مرگش زیاده سریع رفتم مو بغلش کردم و تو بیمارستان اینجا ظاهر شدیم دکتر سریع بردتش اتاق عمل
فلش بک ب 3 ساعت بعد
ویو کوک
3 ساعته که جلو اتاق عملم بدجور استرس داشتم اگه اینبارم زود میمرد اخراجم قطعی بود که یهو دکتر اومد بیرون تو چهرش غمو میدیدم
*دکتر چیشده
8متاسفانه....
ادامه دارد.....
پارت 13 الان بزارم یا فردا؟
۱۱.۲k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.