سرنوشته و کی اداره میکنه پارت ۵
اومدم ازش جداشم ولی نزاشت و بلندم کرد برد تو اتاق و انداختم رو تخت من: چی ....کار ...میکنی کوکی: ازدواجمونو رسمی میکنم که دیگه نتونی مال کسه دیگه شی من: من میخوام رسمی بشه ولی من امادگیشو ندارم کوکی: دیر گفت تمام لباساشو دراوورد و روم خیمه زد و شروع کرد به بوسیدنم و به صورت وحشیانه با کم اوردن نفس از هم جداشدیم کوکی : خیلی خوش مزه ای بیبی گرل من: بدجور تحریکم کرد ددی کوکی: اوه اوه ددی به نظرم این و نباید میگفتی چون باره اولته میخواستم بهت رحم کنم ولی الان که گفتی ددی میخوام بدجور به فاکت بدم که یهو لباسم و جر داد تو تنم و و برمگردوند جوری که من روش خیمه زده باشم و سوتینم و دراوورد و شروع کرد به مک زدن س من: ایی ایی اییییییی کوکی اخ اخ کوکی: ناله هاش باعث میشد تحریک بشم دووم نیووردم و واردش کردم درجا ولی لامسب عجب انرژی داشت و ارضا نمیشد و منم شروع کردم به صد برابر بدتر زدن که با دومین حرکت ارضا شد کوکی : تو دیگه مال منب مال من و ازم کشید بیرونو و بغلم کرد و برد تو وان حموم و اب گرم ریخت رو دلم و بعد باهم حموم رفتیم و بعد خوابیدیم
صبح
کوکی: عشق من عشق من من: بزار بخوابم کوکی کوکی: نه نمیشه امروز اولین صبحمونه پاشو ببینم من : باشه باهم رفتیم صبحانه خوردیم و رفتیم پارک و کلی خوش گذشت و اومدیم خونه
کوکی: خوب میگم بیا هر هفته یک بار کار دیشبمونو انجام بدیم من: چرا اینقدر زود به زود کوکی: خوب من میخوام یک عشق کوچولو دیگه هم داشته باشم من: نه من بچه نمیخوام کوکی: یعنی چی ولی من میخوام من: کوکی من قرار دردشو بکشم نه تو و منم نمیخوام دیگه کوکی : باشه و رفت تو اتاق
چند ماه بعد
خودم: کوکی الان چند وقته شبا دیر میاد خونه و صبحا زود میره انگار فقط ما یک روز زن و شوهر بودیم ولی امروز روز تولدمه باید زور بیاد خونه
رفتم کلی شیرینی پختم غذا مورد علاقشو پختم و رفتم همه جارو خوشمل کردم و چیشدم ساعت ۹ بود که صدای در اوم من: میدونستم که امشب به خاط منم شده زود میاد که من: سلام عشقم کوکی: علیک خستم میرم به خوابم من: ولی ولی کوکی : مگه نمیبینی خستم پس گمشو ( با داد) من : دیگه صبرم به لب رسیده بود و وسایلم و جمع کردم و براش نامه نوشتم ک رفتم یک جایی که نه بابام نه کوک نه تهیونگ و هیچ کسع دیگه ای پیدام نکنه
از بون کوک
صبح پاشدم و دیدم نیست
گفتم حتما تو خونه داره مثل ولگردا میچرخه رفتم کل خونه رو دیدم نبود
رفتم تو ی نامه نوشته بود مرسی که تو این همه مدت که باهم بودیم نزاشتی ناراحت بشم و مرسی گه روز تولدم و کوفتم نکردی و مرسی که فقط واسه ی یک بچه زندگیم و پر از غم و غصه کردی از اولم نباید دلم به حالت می سوخت و میبخشیدمت
کوکی : یعنی چی مگه میشه زندگی شو ول کنه
صبح
کوکی: عشق من عشق من من: بزار بخوابم کوکی کوکی: نه نمیشه امروز اولین صبحمونه پاشو ببینم من : باشه باهم رفتیم صبحانه خوردیم و رفتیم پارک و کلی خوش گذشت و اومدیم خونه
کوکی: خوب میگم بیا هر هفته یک بار کار دیشبمونو انجام بدیم من: چرا اینقدر زود به زود کوکی: خوب من میخوام یک عشق کوچولو دیگه هم داشته باشم من: نه من بچه نمیخوام کوکی: یعنی چی ولی من میخوام من: کوکی من قرار دردشو بکشم نه تو و منم نمیخوام دیگه کوکی : باشه و رفت تو اتاق
چند ماه بعد
خودم: کوکی الان چند وقته شبا دیر میاد خونه و صبحا زود میره انگار فقط ما یک روز زن و شوهر بودیم ولی امروز روز تولدمه باید زور بیاد خونه
رفتم کلی شیرینی پختم غذا مورد علاقشو پختم و رفتم همه جارو خوشمل کردم و چیشدم ساعت ۹ بود که صدای در اوم من: میدونستم که امشب به خاط منم شده زود میاد که من: سلام عشقم کوکی: علیک خستم میرم به خوابم من: ولی ولی کوکی : مگه نمیبینی خستم پس گمشو ( با داد) من : دیگه صبرم به لب رسیده بود و وسایلم و جمع کردم و براش نامه نوشتم ک رفتم یک جایی که نه بابام نه کوک نه تهیونگ و هیچ کسع دیگه ای پیدام نکنه
از بون کوک
صبح پاشدم و دیدم نیست
گفتم حتما تو خونه داره مثل ولگردا میچرخه رفتم کل خونه رو دیدم نبود
رفتم تو ی نامه نوشته بود مرسی که تو این همه مدت که باهم بودیم نزاشتی ناراحت بشم و مرسی گه روز تولدم و کوفتم نکردی و مرسی که فقط واسه ی یک بچه زندگیم و پر از غم و غصه کردی از اولم نباید دلم به حالت می سوخت و میبخشیدمت
کوکی : یعنی چی مگه میشه زندگی شو ول کنه
۱۷.۷k
۱۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.