PART ①⓪
PART_①⓪
[پرش زمانی به ۱ ماه بعد]
یونجا ویو
امروز قراره با جونگ سو و بابا بریم خرید عروسی که فرداست
جیمین: جونگ سو
جونگ سو: جونم بابا
جیمین: اماده اید؟
جونگ سو: اره بریم
جیمین ویو
راه افتادیم سمت بزرگترین بازار سئول تا خرید کنیم..و بعد چند مین رسیدیم و رفتیم خرید
ا.ت: فردا عروسیه یونجاست و انتخواب برام سخته که چی بپوشم
ا.ت: بزار زنگ بزنم جیمین
درحال زنگ زدن
ا.ت: جیمینننننننن
جیمین: جونم چی شده؟
ا.ت: من چی بپوشم برای فردا
جیمین: عزیزم اینکه نگرانی نداره
یونجا: بابا با کی حرف میزنی بیا
جیمین: باشه دخترممم
جیمین: ا.ت بزار خودم برات لباس میخرم میارم
ا.ت: اوفففففف باش
جیمین: یونجا جونگ سو وایسید منم بیام
جیمین: یونجا میگم دخترم من میخ.وام میخوام فردا
یونجا: فردا چی؟؟؟؟
جیمین: از ا.ت خاستگاری کنم قبل از خوندن خطبه ی عروسی
یونجا: واقعا؟؟؟؟؟؟
جیمین: اره
یونجا: هورررررراااااا حالا باید بریم دوتا لباس عروس بخریم بریممممم
جیمین خوشحال شد و دنبال اونا رفت بعد از خرید رفتن خونه و جیمین رفت لباس هارو بده به ا.ت
ا.ت: چرا نمیاددد دیگه اوف
جیمین: عزیزم درو باز کنن
ا.ت: اوه اومدم
ا.ت در رو برای جیمین باز کرد و با جعبه ی بزرگی مواجع شد
جیمین: بگیرش
جیمین: این لباسایی که توشرو میپوشی تمام بای
ا.ت: وایسا...... اخه این چه لباس بزرگیه
ا.ت رفت و در جعبه رو باز کرد و با یه لباس عروس خیلی شیک مواجع شد که برق میزد وای چه خوشگله......
[پرش زمانی به ۱ ماه بعد]
یونجا ویو
امروز قراره با جونگ سو و بابا بریم خرید عروسی که فرداست
جیمین: جونگ سو
جونگ سو: جونم بابا
جیمین: اماده اید؟
جونگ سو: اره بریم
جیمین ویو
راه افتادیم سمت بزرگترین بازار سئول تا خرید کنیم..و بعد چند مین رسیدیم و رفتیم خرید
ا.ت: فردا عروسیه یونجاست و انتخواب برام سخته که چی بپوشم
ا.ت: بزار زنگ بزنم جیمین
درحال زنگ زدن
ا.ت: جیمینننننننن
جیمین: جونم چی شده؟
ا.ت: من چی بپوشم برای فردا
جیمین: عزیزم اینکه نگرانی نداره
یونجا: بابا با کی حرف میزنی بیا
جیمین: باشه دخترممم
جیمین: ا.ت بزار خودم برات لباس میخرم میارم
ا.ت: اوفففففف باش
جیمین: یونجا جونگ سو وایسید منم بیام
جیمین: یونجا میگم دخترم من میخ.وام میخوام فردا
یونجا: فردا چی؟؟؟؟
جیمین: از ا.ت خاستگاری کنم قبل از خوندن خطبه ی عروسی
یونجا: واقعا؟؟؟؟؟؟
جیمین: اره
یونجا: هورررررراااااا حالا باید بریم دوتا لباس عروس بخریم بریممممم
جیمین خوشحال شد و دنبال اونا رفت بعد از خرید رفتن خونه و جیمین رفت لباس هارو بده به ا.ت
ا.ت: چرا نمیاددد دیگه اوف
جیمین: عزیزم درو باز کنن
ا.ت: اوه اومدم
ا.ت در رو برای جیمین باز کرد و با جعبه ی بزرگی مواجع شد
جیمین: بگیرش
جیمین: این لباسایی که توشرو میپوشی تمام بای
ا.ت: وایسا...... اخه این چه لباس بزرگیه
ا.ت رفت و در جعبه رو باز کرد و با یه لباس عروس خیلی شیک مواجع شد که برق میزد وای چه خوشگله......
۱۲.۶k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.