پارت اول عروسک زندگی من
دیر وقت بود جونگ کوک هنوز نیومده بود خونه با اینکه باهاش قهر بودم منتظر بودم برگرده خونه خیلی نگران بودم تا اینکه گوشیم زنگ خورد شماره کوک بود
راننده : خانم جئون ببخشید مزاحم شدم آقای جئون مشکلی براشون پیش اومده بیمارستان هستن
ا،ت : کوک بیمارستانه؟
راننده: نگران نباشید فقط زود خودتون رو برسونید
گوشی رو قطع کردم و لباسم روتنم کردم داشت میرفتم
که صدای گریه جونگ لی رو شنیدیم رفتم سمت اتاق
ا،ت : حالا چیکار کنم تو رو ببرم با خودم
لباس تنش کردم و بغلش کردم باخودم ببرمش خیلی نگران کوک بودم نگاهم رو آدم به جونگ لی که روی صندلی کوچیکش کنارم نشسته بود
ا،ت : تو کی انقدر بزرگ شدی پسر مامان
با شنیدن صدای من دست و زد شروع کرد به خندیدن
هیچ وقت نمیتونستم باور کنم این کوچولو زندگی منو نجات داد ....
رسیدم بیمارستان کلی پرستارجمع شده بودند توی اتاق جونگ کوک
راننده : سلام خانم ببخشید دیر بهتون خبر دادم دکتر باهاتون کار دارن
ا،ت : سلام دکتر همسر آقای جئون هستم
دکتر : سلام خوش اومدید خانم جئون طبق برسی انگار
تو نوشیدنی همسرتون دارو بوده و دارو باعث مسمویت
شده دارو رو از بدنشون خارج کردیم خطری نیست فقط یه چندچون گلوشون آسیب دید نمیتونن کار کنن
یعنی نمیتونه بخونه حتی حرف زدن هم براشون ممکن سخت باشه و......
ا،ت : ممنون دکتر از راهنماییتون
دیگه نمیدونستم چیکار کنم این وضعیت برای کوک خیلی سخت بود و من بودم که باید راحتش میکردم
رفتم توی اتاق جونگ کوک خواب بود نشستم کنارش دست لی روگذاشت تودستش وآروم صداش کردم
چشمام رو باز کرد و اولین چیزی که باهاش مواجه شد خنده جونگ لی بود
کوک : عروسک کوکی من..
ا،ت : بابا اینجا چیکار میکنی پاشو بریم خواب میادد
همزمان با دست و پای جونگ لی بازی میکردم
کوک : شما برو بشین بغل مامان چشم
ا،ت : واقعا اینجا چیکار میکنی نصف شبی
کوک : خودمم نمیدونم چیشد که پام به اینجا باز شد
میشه هودیم رو بهم بدی اونجاست
هودیش رو بهش دادم نشست و با لبخند چیزی رو از تو جیبش در آورد.
ادامه دارد .......
راننده : خانم جئون ببخشید مزاحم شدم آقای جئون مشکلی براشون پیش اومده بیمارستان هستن
ا،ت : کوک بیمارستانه؟
راننده: نگران نباشید فقط زود خودتون رو برسونید
گوشی رو قطع کردم و لباسم روتنم کردم داشت میرفتم
که صدای گریه جونگ لی رو شنیدیم رفتم سمت اتاق
ا،ت : حالا چیکار کنم تو رو ببرم با خودم
لباس تنش کردم و بغلش کردم باخودم ببرمش خیلی نگران کوک بودم نگاهم رو آدم به جونگ لی که روی صندلی کوچیکش کنارم نشسته بود
ا،ت : تو کی انقدر بزرگ شدی پسر مامان
با شنیدن صدای من دست و زد شروع کرد به خندیدن
هیچ وقت نمیتونستم باور کنم این کوچولو زندگی منو نجات داد ....
رسیدم بیمارستان کلی پرستارجمع شده بودند توی اتاق جونگ کوک
راننده : سلام خانم ببخشید دیر بهتون خبر دادم دکتر باهاتون کار دارن
ا،ت : سلام دکتر همسر آقای جئون هستم
دکتر : سلام خوش اومدید خانم جئون طبق برسی انگار
تو نوشیدنی همسرتون دارو بوده و دارو باعث مسمویت
شده دارو رو از بدنشون خارج کردیم خطری نیست فقط یه چندچون گلوشون آسیب دید نمیتونن کار کنن
یعنی نمیتونه بخونه حتی حرف زدن هم براشون ممکن سخت باشه و......
ا،ت : ممنون دکتر از راهنماییتون
دیگه نمیدونستم چیکار کنم این وضعیت برای کوک خیلی سخت بود و من بودم که باید راحتش میکردم
رفتم توی اتاق جونگ کوک خواب بود نشستم کنارش دست لی روگذاشت تودستش وآروم صداش کردم
چشمام رو باز کرد و اولین چیزی که باهاش مواجه شد خنده جونگ لی بود
کوک : عروسک کوکی من..
ا،ت : بابا اینجا چیکار میکنی پاشو بریم خواب میادد
همزمان با دست و پای جونگ لی بازی میکردم
کوک : شما برو بشین بغل مامان چشم
ا،ت : واقعا اینجا چیکار میکنی نصف شبی
کوک : خودمم نمیدونم چیشد که پام به اینجا باز شد
میشه هودیم رو بهم بدی اونجاست
هودیش رو بهش دادم نشست و با لبخند چیزی رو از تو جیبش در آورد.
ادامه دارد .......
۱۴۴.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.