love and hate
پارت ۳
سلنا: امروز خیلی تمرین کردیم خیلی خسته بودم رفتم وسایلمو برداشتم از پسرا خداحافظی کردم سویچ ماشینمو از تو کیفم برداشتم رفتم تو پارکینگ ماشینمو برداشتم و حرکت کردم سمت خونه وقتی رسیدم وسایلمو برداشتم رفتم سمت در کلیدم رو برداشتم که درو باز کنم اما در باز بود ترسیدم ولی درو اروم باز کردم و رفتم داخل و با چیزی که دیدم گریم گرفت همه وسایلمو شکسته بودن رو دیوارای خونه ( گمشو ) با چاقو دیوارو خط خطی کرده بودن اتاق خوابم رو بهم ریخته بودن روتختی مو پاره کرده بودن عکسام با خانوادم رو شکسته بودن چراغا رو شکسته بودن پنجره ها رو شکسته بودن گوشیمو برداشتم دستام میلرزید اصلا باید به کی زنگ میزدم مگه من کیو دارم مامانم یا بابام یا خواهرم اونا همونایی هستن که منو یه شب تنها گذاشتن و رفتن
* فلش بک ۳ سال قبل
م.س: دخترم تو برو بخواب ما شب بیرون کار داریم
سلنا: باشه مامان
خ.س: درحال گریه کردن
سلنا: چی شده اجی جونم
خ.س: چیزی نیست عزیزم
سلنا: بغلم کرد و گفت
خ.س: یادت باشه که همیشه مراقب خودت باشی
سلنا: یااااا انگار میخوای بری بر نگردی
* زمان حال
سلنا: نمیدونم چرا اون شب ولم کردن یعنی الان کجان یعنی خوابن یا بیدان با فکر کردن به این چیزا گریم شدید تر شد که یهو گوشیم زنگ خورد
جیهوپ: الو سلنا حاضر شو میخوایم بریم برون میایم دنبالت سلنا؟
سلنا: نمیتونستم حرف بزنم ولی مجبور شدم همه چیو تعریف کنم
جیهوپ: اروم باش ما الان میایم از جات تکون نخور لوکیشن بفرست خب گریه نکن
نامجون: چی شده؟ * نگران
جیهوپ: همه چیو براشون تعریف کردم
♡♡♡♡♡♡
سلنا: امروز خیلی تمرین کردیم خیلی خسته بودم رفتم وسایلمو برداشتم از پسرا خداحافظی کردم سویچ ماشینمو از تو کیفم برداشتم رفتم تو پارکینگ ماشینمو برداشتم و حرکت کردم سمت خونه وقتی رسیدم وسایلمو برداشتم رفتم سمت در کلیدم رو برداشتم که درو باز کنم اما در باز بود ترسیدم ولی درو اروم باز کردم و رفتم داخل و با چیزی که دیدم گریم گرفت همه وسایلمو شکسته بودن رو دیوارای خونه ( گمشو ) با چاقو دیوارو خط خطی کرده بودن اتاق خوابم رو بهم ریخته بودن روتختی مو پاره کرده بودن عکسام با خانوادم رو شکسته بودن چراغا رو شکسته بودن پنجره ها رو شکسته بودن گوشیمو برداشتم دستام میلرزید اصلا باید به کی زنگ میزدم مگه من کیو دارم مامانم یا بابام یا خواهرم اونا همونایی هستن که منو یه شب تنها گذاشتن و رفتن
* فلش بک ۳ سال قبل
م.س: دخترم تو برو بخواب ما شب بیرون کار داریم
سلنا: باشه مامان
خ.س: درحال گریه کردن
سلنا: چی شده اجی جونم
خ.س: چیزی نیست عزیزم
سلنا: بغلم کرد و گفت
خ.س: یادت باشه که همیشه مراقب خودت باشی
سلنا: یااااا انگار میخوای بری بر نگردی
* زمان حال
سلنا: نمیدونم چرا اون شب ولم کردن یعنی الان کجان یعنی خوابن یا بیدان با فکر کردن به این چیزا گریم شدید تر شد که یهو گوشیم زنگ خورد
جیهوپ: الو سلنا حاضر شو میخوایم بریم برون میایم دنبالت سلنا؟
سلنا: نمیتونستم حرف بزنم ولی مجبور شدم همه چیو تعریف کنم
جیهوپ: اروم باش ما الان میایم از جات تکون نخور لوکیشن بفرست خب گریه نکن
نامجون: چی شده؟ * نگران
جیهوپ: همه چیو براشون تعریف کردم
♡♡♡♡♡♡
۵.۷k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.