عکس عوض شده**
اشتباه خاص!
پارت⁸
ویو تهیونگ:
متوجه شد.. ک اونقدر هم مست نیست..ولی با اوردن دستبندی ب سمت پسر اومد..
بیا جلو!
:با تعجب:چی؟!
-:نگفتمسوال بپرس بیا جلو!...با گرفتن دستش اونو ب سمت خودش کشید..و ب سمت زیرزمین بردش...و اونو با شتاب پرت کرد سر زمین!
پسر ناله ای از درد کرد..جرعت حرف زدن نداشت..ک با دیدن جنازه دختری ک کنارش بود زبونش قفل شد...داشت چیکار میکرد؟..حالش خوبه؟..همین الان ک باهاش خوب بود...سوهو هم میدونه؟..
-:با پوشیدن پیشبندی سفید ک روش قطرات خون ک خشک بودن..و با چاقوی ³⁰ سانت و عرض ⁵ سانت آورد..ک رو ب روی سینک خونی ک داشت دستکش هاشو میپوشید لب زد:
خب..نظرت چیه..یکم خوش بگذرونیم؟..عایش حتما شوکه شدی نه؟..فک کردی بت الکی رحم میکنم؟!...فک کردی یه روز عاشقت میشم؟....این دنیاس!!...
:با بغضی ک تو گلوش بود..و فکر فرار ب سرش زد...بلند شد..و خواست بره سمت پله های ورودی زیر زمین...با پرت کردن شئ ای میله ای...ک محکم ب پاهاش برخورد کرد...
ک حتی باعث شد..استخون پاش بشکنه..و با ناله ای دردناک سر زمین خورد..بخاطر بسته بودن دستاش..هیچکاری نمیتونست بکنه..جز اینکه..فک کنه چطور بمیره!..
-:مرد ب سمت پسر اومد..و چونشو تو دستش گرفت:عی بابا..خواستی فرار کنی؟..فک کردی من نمیبینمت؟..واقعا خنگی....با گرفتن دسته ای از موهاش محکم ب سمت دیوار دقیقا کنار جنازه....البته نه..کامل اون دختر نمرده بود....و با کوبوندنش ب دیوار مجبورش کرد ک بهش نگاه کنه:
نظرت چیه..اول با این چاقو یا ساطور؟..
:با بالا اوردن مقداری خون ک از دهنش خارج میشد با سختی لب زد:و..واسه چی؟
-:واسه مردن!
:با اشکی ک از گوشه چشمش میومد لب زد و مجبور بود یکیش رو انتخاب کنه..:چ..چاقو!...و سریع چشماشو بست و منتظر درد شدید شد...اما با شنیدن جیغی ک کنارش بود چشاشو باز کرد و با ترس ب دختر کنارش نگا کرد:چ..چرا؟..منظورت چیه؟!..
-:درحالی ک با عربده حرف میزد:یذره زشت نیست جلوی دو تا مرد همینطوری بگردی؟!...چقد بی حیایی تو!...و بت فرو کردن چاقویی ک تو گلوش فرو کرد با مهربونی ب پسر نگا کرد:چیه؟..چیزی شده؟..
.
.
دوستانشبپارتبعدیرومیزارم..تا شب
پارت⁸
ویو تهیونگ:
متوجه شد.. ک اونقدر هم مست نیست..ولی با اوردن دستبندی ب سمت پسر اومد..
بیا جلو!
:با تعجب:چی؟!
-:نگفتمسوال بپرس بیا جلو!...با گرفتن دستش اونو ب سمت خودش کشید..و ب سمت زیرزمین بردش...و اونو با شتاب پرت کرد سر زمین!
پسر ناله ای از درد کرد..جرعت حرف زدن نداشت..ک با دیدن جنازه دختری ک کنارش بود زبونش قفل شد...داشت چیکار میکرد؟..حالش خوبه؟..همین الان ک باهاش خوب بود...سوهو هم میدونه؟..
-:با پوشیدن پیشبندی سفید ک روش قطرات خون ک خشک بودن..و با چاقوی ³⁰ سانت و عرض ⁵ سانت آورد..ک رو ب روی سینک خونی ک داشت دستکش هاشو میپوشید لب زد:
خب..نظرت چیه..یکم خوش بگذرونیم؟..عایش حتما شوکه شدی نه؟..فک کردی بت الکی رحم میکنم؟!...فک کردی یه روز عاشقت میشم؟....این دنیاس!!...
:با بغضی ک تو گلوش بود..و فکر فرار ب سرش زد...بلند شد..و خواست بره سمت پله های ورودی زیر زمین...با پرت کردن شئ ای میله ای...ک محکم ب پاهاش برخورد کرد...
ک حتی باعث شد..استخون پاش بشکنه..و با ناله ای دردناک سر زمین خورد..بخاطر بسته بودن دستاش..هیچکاری نمیتونست بکنه..جز اینکه..فک کنه چطور بمیره!..
-:مرد ب سمت پسر اومد..و چونشو تو دستش گرفت:عی بابا..خواستی فرار کنی؟..فک کردی من نمیبینمت؟..واقعا خنگی....با گرفتن دسته ای از موهاش محکم ب سمت دیوار دقیقا کنار جنازه....البته نه..کامل اون دختر نمرده بود....و با کوبوندنش ب دیوار مجبورش کرد ک بهش نگاه کنه:
نظرت چیه..اول با این چاقو یا ساطور؟..
:با بالا اوردن مقداری خون ک از دهنش خارج میشد با سختی لب زد:و..واسه چی؟
-:واسه مردن!
:با اشکی ک از گوشه چشمش میومد لب زد و مجبور بود یکیش رو انتخاب کنه..:چ..چاقو!...و سریع چشماشو بست و منتظر درد شدید شد...اما با شنیدن جیغی ک کنارش بود چشاشو باز کرد و با ترس ب دختر کنارش نگا کرد:چ..چرا؟..منظورت چیه؟!..
-:درحالی ک با عربده حرف میزد:یذره زشت نیست جلوی دو تا مرد همینطوری بگردی؟!...چقد بی حیایی تو!...و بت فرو کردن چاقویی ک تو گلوش فرو کرد با مهربونی ب پسر نگا کرد:چیه؟..چیزی شده؟..
.
.
دوستانشبپارتبعدیرومیزارم..تا شب
۸.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.