P1
P1
در کمدشو باز کرد و گوشیشو از ساکش درآورد. نوتفیکیشن موبایلش و دید: چند دقیقه دیگه جلو درم.
آهی کشید و ساکشو برداشت و در و بست. با کلافگی ساک رو روی دوشش انداخت و موهاش رو مرتب کرد.
& میبینم که داری میری.
دکمه ی دوم شومیزشو باز کرد و لگد محکمی به دختر رو به روش زد و دختر پخش زمین شد. با قدم هایی محکم به سمت دختر رفت و یقشو گرفت : خودتم میدونی که بخوام میتونم کاری کنم که آرزو کنی هر شب زیر به نفر پاره شی. ( بچه ها منظورش اینکه دردش و شکنجش از تجاوز بدتره)
یقشو ول کرد و به بیرون باشگاه رفت. دو دقیقه ای ایستاد که تهیونگ با ماشین رسید.
در ماشین و باز کرد و ساکشو پرت کرد تو ماشین: هی چته چی شده باز ؟
درحالی که داشت کمربندشو میبست گفت : حوصلتو ندارم عوضی پس خفه شو.
تهیونگ در برابر خواهر ناتنیش هیچی نبود. ناتوان بود. جرئت حرف زدن نداشت. به هر حال نمیشه از دختری که پیش پدرش بزرگ شده بود و تو تمام زندگیش با مردا ها در تعامل بود نترسید: باشه.
نگاهی به نیمرخ برادر ناتنیش انداخت. با یه دست در حال رانندگی بود. یقشو و باز بود سینه ی سفیدش مشخص بود. خیره مونده بود. زیبایی برادرناتنیش غیر قابل انکار بود: به چی نگاه میکنی؟
سریع سرشو برگردوند: گفتم حوصلتو ندارم.
+ هر جور میلته.
پاشو رو گاز فشار داد و دستشو رو رون ا.ت گذاشت: خودت میدونی یه جوری ازت حرف میکشم.
با دستش رو رون ا.ت بالا و پایین کشید.
ا.ت دست تهیونگ رو از رو پاش برداشت و گفت: ببین حوصله ندارما. میزنم ناکارت میکنم.
تهیونگ ماشین و خاموش کرد و کمربندشو باز کرد : خیلی خب . من تسلیمم.
از ماشین پیاده شد و به داخل عمارت رفت.
اینقد زود به عمارت رسیدن ؟ براش عجیب بود. وقتی در عمارت باز شد. خدمتکاری جلوش اومد: خانم بفرمایید.
کارت دعوت بود. بازش کرد. مهمانی بزرگی تو اون شب برگزار میشد و از اونا دعوت کرده بودن تا به اون مهمونی بیان. دستی به موهاش کشید و پوفی کرد و پوزخندی زد: عوضیای حروم زاده.
و به سمت اتاق رفت.....
در کمدشو باز کرد و گوشیشو از ساکش درآورد. نوتفیکیشن موبایلش و دید: چند دقیقه دیگه جلو درم.
آهی کشید و ساکشو برداشت و در و بست. با کلافگی ساک رو روی دوشش انداخت و موهاش رو مرتب کرد.
& میبینم که داری میری.
دکمه ی دوم شومیزشو باز کرد و لگد محکمی به دختر رو به روش زد و دختر پخش زمین شد. با قدم هایی محکم به سمت دختر رفت و یقشو گرفت : خودتم میدونی که بخوام میتونم کاری کنم که آرزو کنی هر شب زیر به نفر پاره شی. ( بچه ها منظورش اینکه دردش و شکنجش از تجاوز بدتره)
یقشو ول کرد و به بیرون باشگاه رفت. دو دقیقه ای ایستاد که تهیونگ با ماشین رسید.
در ماشین و باز کرد و ساکشو پرت کرد تو ماشین: هی چته چی شده باز ؟
درحالی که داشت کمربندشو میبست گفت : حوصلتو ندارم عوضی پس خفه شو.
تهیونگ در برابر خواهر ناتنیش هیچی نبود. ناتوان بود. جرئت حرف زدن نداشت. به هر حال نمیشه از دختری که پیش پدرش بزرگ شده بود و تو تمام زندگیش با مردا ها در تعامل بود نترسید: باشه.
نگاهی به نیمرخ برادر ناتنیش انداخت. با یه دست در حال رانندگی بود. یقشو و باز بود سینه ی سفیدش مشخص بود. خیره مونده بود. زیبایی برادرناتنیش غیر قابل انکار بود: به چی نگاه میکنی؟
سریع سرشو برگردوند: گفتم حوصلتو ندارم.
+ هر جور میلته.
پاشو رو گاز فشار داد و دستشو رو رون ا.ت گذاشت: خودت میدونی یه جوری ازت حرف میکشم.
با دستش رو رون ا.ت بالا و پایین کشید.
ا.ت دست تهیونگ رو از رو پاش برداشت و گفت: ببین حوصله ندارما. میزنم ناکارت میکنم.
تهیونگ ماشین و خاموش کرد و کمربندشو باز کرد : خیلی خب . من تسلیمم.
از ماشین پیاده شد و به داخل عمارت رفت.
اینقد زود به عمارت رسیدن ؟ براش عجیب بود. وقتی در عمارت باز شد. خدمتکاری جلوش اومد: خانم بفرمایید.
کارت دعوت بود. بازش کرد. مهمانی بزرگی تو اون شب برگزار میشد و از اونا دعوت کرده بودن تا به اون مهمونی بیان. دستی به موهاش کشید و پوفی کرد و پوزخندی زد: عوضیای حروم زاده.
و به سمت اتاق رفت.....
۸.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.