«💞Crazy love💞» part⁴
بعد از چند مین با کم اوردن نفس از لبای همدیگه دل کندن اما هنوز تو بغل همدیگه بودن»
رزی: جیمینا
جیمین: جونم
رزی: تو چقدر منو دوس داری؟
«جیمین نزدیک گوشش شد و تو گوشش زمزمه کرد»
جیمین: بیشتر از خودت؛ تو چی منو چقد دوس داری؟
رزی: ولی من همین الان عاشقت شدم
جیمین: راس میگی؟
رزی: اهوم
جیمین: یعنی دیگه پسم نمیزنی؟
«رزی سرشو گذاشت رو سینه جیمین و خودشو بیشتر تو بغل جیمین برد و لب زد»
رزی: نه دیگه
«جیمین هم حلقه ی بینشون رو محکم تر کرد و بیشتر تو بغلش کرد،بعد چن مین از همدیگه جدا شدن و جیمین رفت سمت کمد و درحالی که داشت یه دست لباس راحتی که یه شلوارک تقریبا کوتاه و یه تیشرت سفید لش بود رو در میاورد گفت»
جیمین: خب دیگه بیا اینارو بپوش
رزی: چی اینا چین
جیمین: لباس راحتی دیگه، لباسای مدرسه رو که نمی تونی تا ظهر بعد تنت باشه به جاش اینارو بپوش راحت تره
رزی: یااا این شروالکش خیلی کوتاس من نمی پوشمش
جیمین: خب کوتا باشه چه اشکالی داره مگه کسی م تو خونه هست که ببینتت
رزی: خب تو می بینیم
جیمین: یاا نگو که از منم خجالت میکشی
رزی: نه... ولی.. خب..... باشه باشه حالام برو بیرون تا لباسامو عوض کنم
جیمین: باشه زود عوض کن و بیا بیرون باش
رزی: اوکی
«جیمین در کمد رو بست و قبل اینکه از اتاق بره بیرون گونه رزی رو بوسید و رفت»
رزی: یاااااا جیمینااااا
«بعد از اینکه جیمین رفت یه نگاه به لباسا کرد و شروع کرد به عوض کردن لباساش، بعد از اینکه لباسا رو تنش کرد، رفت بیرون.
جیمین رو مبل نشسته بود و داشت با مبایلش ور میرفت اونم لباساش رو عوض کرده بود و یه دست لباس راحتی تنش کرده بود
رفت کنارش رو مبل نشست و پاهاشو تو بغلش جمع کرد و به جیمین خیره شد، کمی بعد جیمین متوجه رزی شد و برگشت طرفش و گفت»
جیمین: بلاخره اومدی
رزی: اهوم
«بعدش یه نگاه به پاهای سفید رزی که تو اون شلوارک بیشتر خودشو نشون می داد کرد و گفت»
-یاایش من کی همچین دوست دختر جذابی داشتم که خودمم نفهمیدم هان؟
«رزی یه نگاه به خودش کرد و تازه متوجه منظور جیمین شد بعدش یهو پاشد»
+من الان برمیگردم
«یهو دستش توسط جیمین کشیده شد جوری که افتاد تو بغلش»
-یااااا خجالت نکش دوست نداری دوس پسرت اینجوری ازت تعریف کنه
+نخیر من خجالت نکشیدم ولی خب اینجوریم....
-مطمئنی خجالت نکشیدی لپای سرخ ت یه چیز دیگه میگن ها
+خیل خب اره خجالت کشیدم
-خنده*
+یااااا به چی میخندی
.
.
امیدوارم که خوشتون اومده باشه و لایک هم یادتون نره خوشگلام😙💙 like³⁰
رزی: جیمینا
جیمین: جونم
رزی: تو چقدر منو دوس داری؟
«جیمین نزدیک گوشش شد و تو گوشش زمزمه کرد»
جیمین: بیشتر از خودت؛ تو چی منو چقد دوس داری؟
رزی: ولی من همین الان عاشقت شدم
جیمین: راس میگی؟
رزی: اهوم
جیمین: یعنی دیگه پسم نمیزنی؟
«رزی سرشو گذاشت رو سینه جیمین و خودشو بیشتر تو بغل جیمین برد و لب زد»
رزی: نه دیگه
«جیمین هم حلقه ی بینشون رو محکم تر کرد و بیشتر تو بغلش کرد،بعد چن مین از همدیگه جدا شدن و جیمین رفت سمت کمد و درحالی که داشت یه دست لباس راحتی که یه شلوارک تقریبا کوتاه و یه تیشرت سفید لش بود رو در میاورد گفت»
جیمین: خب دیگه بیا اینارو بپوش
رزی: چی اینا چین
جیمین: لباس راحتی دیگه، لباسای مدرسه رو که نمی تونی تا ظهر بعد تنت باشه به جاش اینارو بپوش راحت تره
رزی: یااا این شروالکش خیلی کوتاس من نمی پوشمش
جیمین: خب کوتا باشه چه اشکالی داره مگه کسی م تو خونه هست که ببینتت
رزی: خب تو می بینیم
جیمین: یاا نگو که از منم خجالت میکشی
رزی: نه... ولی.. خب..... باشه باشه حالام برو بیرون تا لباسامو عوض کنم
جیمین: باشه زود عوض کن و بیا بیرون باش
رزی: اوکی
«جیمین در کمد رو بست و قبل اینکه از اتاق بره بیرون گونه رزی رو بوسید و رفت»
رزی: یاااااا جیمینااااا
«بعد از اینکه جیمین رفت یه نگاه به لباسا کرد و شروع کرد به عوض کردن لباساش، بعد از اینکه لباسا رو تنش کرد، رفت بیرون.
جیمین رو مبل نشسته بود و داشت با مبایلش ور میرفت اونم لباساش رو عوض کرده بود و یه دست لباس راحتی تنش کرده بود
رفت کنارش رو مبل نشست و پاهاشو تو بغلش جمع کرد و به جیمین خیره شد، کمی بعد جیمین متوجه رزی شد و برگشت طرفش و گفت»
جیمین: بلاخره اومدی
رزی: اهوم
«بعدش یه نگاه به پاهای سفید رزی که تو اون شلوارک بیشتر خودشو نشون می داد کرد و گفت»
-یاایش من کی همچین دوست دختر جذابی داشتم که خودمم نفهمیدم هان؟
«رزی یه نگاه به خودش کرد و تازه متوجه منظور جیمین شد بعدش یهو پاشد»
+من الان برمیگردم
«یهو دستش توسط جیمین کشیده شد جوری که افتاد تو بغلش»
-یااااا خجالت نکش دوست نداری دوس پسرت اینجوری ازت تعریف کنه
+نخیر من خجالت نکشیدم ولی خب اینجوریم....
-مطمئنی خجالت نکشیدی لپای سرخ ت یه چیز دیگه میگن ها
+خیل خب اره خجالت کشیدم
-خنده*
+یااااا به چی میخندی
.
.
امیدوارم که خوشتون اومده باشه و لایک هم یادتون نره خوشگلام😙💙 like³⁰
۱۰.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.