• لذت انتقام •( port 7 )° فصل دوم °
• لذت انتقام •( port 7 )° فصل دوم °
ویو آجوما.
داشتم حیاط رو جارو میزدم که یک دختری وارد حیاط عمارت شد چون چشمام یکم ضعیف بودن خوب نمیدیدم . اومد جلو دیدم اته یه ، باورم نمیشد ولی اون دختر که مر ه بود. بدون فکر پریدم بغلش ، بوی همون ات ی پر جنب و جوش رو میداد.
ویو ات.
وارد که شدم یک خانومی تقریبا مست داشت حیاط رو جارو میزد . بعد از اینکه منو دید بدو بدو پرید و بغلم کرد . خشکم زده بود .
اجوما: دخترم خودتی ات جان؟
ات: بله من کیم ات هستم ، ولی فکر کنم شما اشتباه گرفتید من شمارو نمیشناسم
وقتی اینو بهش گفتم کپ کرد.
ویو اجوما
وقتی گفت اشتباهش گرفتم با خودم گفتم من دیگه پیر شدم شاید اشتباه میکنم.
اجوما: عه ببخشید دخترم
ات : خواهش میکنم 😊
اجوما: بیا ببرمت پیش آقا تا تایید صلاحیتت کنه .
ات : باشه .
ویو ات
رفتیم اتاق رئیسشون ولی نبود .
اجوما : حتما رفته سرخاک خانم.
ات : خانوم کیه؟ مرده؟
اجوما: به کسی نگی که من بهت اینو گفتم خب؟
ات : باشه به کسی نمیگم
اجوما : آقا سه سال پیش عاشق یک دختری شد . ولی برادر آقا اونو کشت چون میخواست مقام پدرش رو ازش بگیره.
ات: مگه مقام بابای دختره چی بود که سرش دعوا بود؟
اجوما: اون رئیس مافیایی بخش شمالی بود.
ات : م ما مافیایییی؟
اجوما: چی شده ؟
ات : ه هی هیچی
اجوما بهم گفت تو استخدامی از الان کارت رو میتونی شروع کنی .
منم شروع کردم به طی کشیدن ،شب شد . کارم تقریبا تموم شد رفتم طی رو بزارم توی سالن که خیلی تاریک بود فقط دوتا از هالوژن های سفید روشن بودن طی رو گذاشتم . یکدفعه در باز شد و با یک مرد قد بلند و هیکلی رو به رو شدم . قیافش رو کم و بیش میدیدم ، همنو قدری هم که میدیدم معلوم بود خیلی خوشگله .
ویو کوک
از سر خاک ات برگشته بودم انقدر دلم براش تنگ شده بود که حاضر بودم خودکشی کنم تا بهش برسم . ولی میدونستم اون الان توی بهشته و اگر من خودکشی کنم نمیتونم دیگه هیچ وقت ببینمش .
در عمارت رو باز کردم با یک دختری رو به رو شدم که ......
ادامه دارد ....
ویو آجوما.
داشتم حیاط رو جارو میزدم که یک دختری وارد حیاط عمارت شد چون چشمام یکم ضعیف بودن خوب نمیدیدم . اومد جلو دیدم اته یه ، باورم نمیشد ولی اون دختر که مر ه بود. بدون فکر پریدم بغلش ، بوی همون ات ی پر جنب و جوش رو میداد.
ویو ات.
وارد که شدم یک خانومی تقریبا مست داشت حیاط رو جارو میزد . بعد از اینکه منو دید بدو بدو پرید و بغلم کرد . خشکم زده بود .
اجوما: دخترم خودتی ات جان؟
ات: بله من کیم ات هستم ، ولی فکر کنم شما اشتباه گرفتید من شمارو نمیشناسم
وقتی اینو بهش گفتم کپ کرد.
ویو اجوما
وقتی گفت اشتباهش گرفتم با خودم گفتم من دیگه پیر شدم شاید اشتباه میکنم.
اجوما: عه ببخشید دخترم
ات : خواهش میکنم 😊
اجوما: بیا ببرمت پیش آقا تا تایید صلاحیتت کنه .
ات : باشه .
ویو ات
رفتیم اتاق رئیسشون ولی نبود .
اجوما : حتما رفته سرخاک خانم.
ات : خانوم کیه؟ مرده؟
اجوما: به کسی نگی که من بهت اینو گفتم خب؟
ات : باشه به کسی نمیگم
اجوما : آقا سه سال پیش عاشق یک دختری شد . ولی برادر آقا اونو کشت چون میخواست مقام پدرش رو ازش بگیره.
ات: مگه مقام بابای دختره چی بود که سرش دعوا بود؟
اجوما: اون رئیس مافیایی بخش شمالی بود.
ات : م ما مافیایییی؟
اجوما: چی شده ؟
ات : ه هی هیچی
اجوما بهم گفت تو استخدامی از الان کارت رو میتونی شروع کنی .
منم شروع کردم به طی کشیدن ،شب شد . کارم تقریبا تموم شد رفتم طی رو بزارم توی سالن که خیلی تاریک بود فقط دوتا از هالوژن های سفید روشن بودن طی رو گذاشتم . یکدفعه در باز شد و با یک مرد قد بلند و هیکلی رو به رو شدم . قیافش رو کم و بیش میدیدم ، همنو قدری هم که میدیدم معلوم بود خیلی خوشگله .
ویو کوک
از سر خاک ات برگشته بودم انقدر دلم براش تنگ شده بود که حاضر بودم خودکشی کنم تا بهش برسم . ولی میدونستم اون الان توی بهشته و اگر من خودکشی کنم نمیتونم دیگه هیچ وقت ببینمش .
در عمارت رو باز کردم با یک دختری رو به رو شدم که ......
ادامه دارد ....
۶.۵k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.