ادامه P²
ادامه p²
....................................................
Youna/
توی تاریکی غرق بودم که یهو به هوش اومدم. دستام بسته بود و تویه اتاقی بودم، مطمئن بودم کار پدرمه
+کسی اینجاس؟ ~حالتون خوبه خانم؟
یه زن مسن با لباس خدمتکار
+ توکی هستی؟ من کجام اصن؟
~ من خدمتکارتونم. اینجا عمارت رئیس سون وو هستش + اها
من کسی به این اسم نمیشناسم ولی خیلی آشنا میومد حدس میزدم کار پدرن باشه. پدرم وقتی با تلفن حرف میزد میگفت رئیس اینم میگفت رئیس پس بی ربط به هم نیستن چون کسی روهم نداشتم که هوای دزدیدن منو داشته باشه. با صدای خدمتکار سرمو تکون دادم که افکارم از ذهنم برن بیرونو راحتم بزارن.
~ خانم باید برین حموم و حاضر شین رئیس گفته بهتون خبر بدم که شب باید دور میز شام جمع شیم براتون لباس تمیز میارم. بهتره زود اماده شین ساعت ۸ وقت شامه.
اینو گفتو از اتاق رفت بیرون. یهو به خودم اومدم من چطوری باید حاضر شم دستام ک بستس. اصن من کجام؟ اینجا خونه کیهههه؟ احححح. غرق این سوالا بودم که در باز شدو یه پسره اومد تو اتاق بهم یه نگاهی از بالا به پایین انداختو گفت:
_ پس یونای معروف تویی. تو تصورم یه ادم دیگه بود.
بهم نزدیک شد که خودمو جمع و گور کردم و یه گوشه جم شدم. اومد و دستامو باز کرد.
_ قراره امروز یه ملاقات داشته باشیم پس بهتره خوب رفتار کنی. رفت بیرون از پشت که بهش نگا کردم انگار ازم بزرگتر بود پاشدم و رفتم حموم و یه دوش مینی گرفتم و بیرون اومدم. به لباسا نگا کردم یه پیرهن سیا ک یقش یکم باز بود و یه شلوار سیاه تنگ با کفشای اسپرت ک اوناهم سیاه بودن. موهامو بستم و اماده شدم و نشیتم رو تختی ک تو اتاق بود.
٫٫چن ساعت بعد٫٫
در باز شدو همون خدمتکارع اومد تو .
~ بفرمایید رئیس منتظرتونن + رئیس؟
~بله منتظرتون هستن
+ میشه بگین این رئیستون کیه که همش رئیس رئیس میکنین؟
خندیدو گفت
~ خودتون میبینین رفت بیرون و پشت سرش اون پسره اومد همونطوری که داشت میومد سمتم پیرهنشو هم در میآورد یه لحظه تو حام خشکم زد
_ چیه سیکس پک ندیدی تالا؟
+ عع چیزه.....به تو چه.
_ چی به من چه؟ خوبی.؟
+ به تو ربطی ندارع
_ هوفففف
داشت میومد سمتم
_ نمیخوای بری بیرون میخوام لباس عوض کنم
....................................................
Youna/
توی تاریکی غرق بودم که یهو به هوش اومدم. دستام بسته بود و تویه اتاقی بودم، مطمئن بودم کار پدرمه
+کسی اینجاس؟ ~حالتون خوبه خانم؟
یه زن مسن با لباس خدمتکار
+ توکی هستی؟ من کجام اصن؟
~ من خدمتکارتونم. اینجا عمارت رئیس سون وو هستش + اها
من کسی به این اسم نمیشناسم ولی خیلی آشنا میومد حدس میزدم کار پدرن باشه. پدرم وقتی با تلفن حرف میزد میگفت رئیس اینم میگفت رئیس پس بی ربط به هم نیستن چون کسی روهم نداشتم که هوای دزدیدن منو داشته باشه. با صدای خدمتکار سرمو تکون دادم که افکارم از ذهنم برن بیرونو راحتم بزارن.
~ خانم باید برین حموم و حاضر شین رئیس گفته بهتون خبر بدم که شب باید دور میز شام جمع شیم براتون لباس تمیز میارم. بهتره زود اماده شین ساعت ۸ وقت شامه.
اینو گفتو از اتاق رفت بیرون. یهو به خودم اومدم من چطوری باید حاضر شم دستام ک بستس. اصن من کجام؟ اینجا خونه کیهههه؟ احححح. غرق این سوالا بودم که در باز شدو یه پسره اومد تو اتاق بهم یه نگاهی از بالا به پایین انداختو گفت:
_ پس یونای معروف تویی. تو تصورم یه ادم دیگه بود.
بهم نزدیک شد که خودمو جمع و گور کردم و یه گوشه جم شدم. اومد و دستامو باز کرد.
_ قراره امروز یه ملاقات داشته باشیم پس بهتره خوب رفتار کنی. رفت بیرون از پشت که بهش نگا کردم انگار ازم بزرگتر بود پاشدم و رفتم حموم و یه دوش مینی گرفتم و بیرون اومدم. به لباسا نگا کردم یه پیرهن سیا ک یقش یکم باز بود و یه شلوار سیاه تنگ با کفشای اسپرت ک اوناهم سیاه بودن. موهامو بستم و اماده شدم و نشیتم رو تختی ک تو اتاق بود.
٫٫چن ساعت بعد٫٫
در باز شدو همون خدمتکارع اومد تو .
~ بفرمایید رئیس منتظرتونن + رئیس؟
~بله منتظرتون هستن
+ میشه بگین این رئیستون کیه که همش رئیس رئیس میکنین؟
خندیدو گفت
~ خودتون میبینین رفت بیرون و پشت سرش اون پسره اومد همونطوری که داشت میومد سمتم پیرهنشو هم در میآورد یه لحظه تو حام خشکم زد
_ چیه سیکس پک ندیدی تالا؟
+ عع چیزه.....به تو چه.
_ چی به من چه؟ خوبی.؟
+ به تو ربطی ندارع
_ هوفففف
داشت میومد سمتم
_ نمیخوای بری بیرون میخوام لباس عوض کنم
۶.۴k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.