دوست پسر فیک من:)《P23》
پارت ۲۳رو ویسگون پاک کرد!و من دوباره مجبور شدم بنویسم!
ویو دو هفته بعد
مث:ثورااااا بیا بایین الان مهمونا میرسنن
با داد کیوت مامانم در رژ رو بستم و به خودم تو آینه خیره شدم بیاین داد مامانمو فراموش کنیم و من بهتون به صورت خلاصه وار بگم که تو این دو هفته چیا شد
مامانم با ثانا و دوتا نینی کوچولوش برگشتن و من و فلیکس بهشون گفتیم که میخوایم ازدواج کنیم و امروز قرار بود بیان خواستگاریم:)
لباسمو مرتب کردم و رفتم پاییم که دوتا نینی کیوتم امدن طرفم
نینیها:دالههه خیلی خوشگل شدییی(بچگونه)
ثورا:خالهه فداتون شه شما هم ماه شدین..
دینگدونگ
با صدای در زود از جام بلند شدم و با مامان و ثانا رفتیم سمت در درو باز کردم و مامان بابای فلیکس امد تو و احوال پرسی کردن
مف:به به عروسم چقد قشنگهه
خندیدم که مامانم گفت:بفرمایید بشینید:)
همگی رفتن نشستن که فلیکس هم با گل و شکلات وارد شد
گل شکلاتو ازش گرفتم و رفتم جلو محکم بغلش کردم
فلیکس هم خندید و منو محکم بغل کرد:خیلس خوشگل شدی پرنسس من
خندیدم و گفتم:همینطور بیبی
از بغلش در امدم و گفتم:برو بشین
اونم گفت:چشم بیب
فلیکس رفت نشست (داستانو عوض کردم تا گزارشم نکنید!!)
و منم رفتم آشپزخونه ثانا قهوه هارو اماده کرده بود از لپش بوسیدم:خیلی ممنون عشقم
ثانا:کاری نکردم عزیزم
قهوه هارو از دستش گرفتم و رفتم سمت پذیرای به همشون قهوه دادم که بعد از خوردن پدر فلیکس شروع کرد به حرف زدن:آقای لی قصد مزاحمتمون این بود که دختر عزیزتون دل پسرمو برده و پسرم عاشق دخترتون شده ما میخوایم این دو عاشقو بهم برسونیم اگه شما هم اجازه بدین:)
پدر ثورا:دخترم تو هم فلیکس رو دوست داری؟
با استرس زیاد سرمو بالا آوردم و گفتم:اره بابا دوسش دارم
بابام برگشت سمت فلیکس:پسرم بهم قول میدی که دخترمو مثل پرنسس ها نگهداری کنی و تا ابد عاشقش باشی؟
♡قول میدم مثل پرنسس ازش نگهداری کنم و تا ابد عاشقش باشم
باباثورا:پس حرفی نمونده اجازه میدم
جیغ هورا به پا شد و همه پاشدن
چون من استرس داشتم دست ثانا رو محکم گرفته بودم
ثانا:عشقم نترس چیزی نمیشه
مف:دخترم بیا پیش فلیکس تا حلقه هارو بندازم دستتون
دست ثانا رو با استرس ول کردم و رفتم سمت فلیکس فلیکس دست یخ زدنو محکم گرفت و گفت:بیبی نترس من اینجام
با این حرفش کل ترسم فرو ریخت و سرمو بلند کردم و به چشای خوشگل زل زدن که اونم به من زل زد و خندید
مامان فلیکس حلقه هارو دست هردو کرد و گفت:خوشبخت شین دخترم و پسرم
همه دوباره دست زدن و فلیکس دم گوشم گفت:خوشبختت میکنم پرنسسم:)
ویو دو هفته بعد
مث:ثورااااا بیا بایین الان مهمونا میرسنن
با داد کیوت مامانم در رژ رو بستم و به خودم تو آینه خیره شدم بیاین داد مامانمو فراموش کنیم و من بهتون به صورت خلاصه وار بگم که تو این دو هفته چیا شد
مامانم با ثانا و دوتا نینی کوچولوش برگشتن و من و فلیکس بهشون گفتیم که میخوایم ازدواج کنیم و امروز قرار بود بیان خواستگاریم:)
لباسمو مرتب کردم و رفتم پاییم که دوتا نینی کیوتم امدن طرفم
نینیها:دالههه خیلی خوشگل شدییی(بچگونه)
ثورا:خالهه فداتون شه شما هم ماه شدین..
دینگدونگ
با صدای در زود از جام بلند شدم و با مامان و ثانا رفتیم سمت در درو باز کردم و مامان بابای فلیکس امد تو و احوال پرسی کردن
مف:به به عروسم چقد قشنگهه
خندیدم که مامانم گفت:بفرمایید بشینید:)
همگی رفتن نشستن که فلیکس هم با گل و شکلات وارد شد
گل شکلاتو ازش گرفتم و رفتم جلو محکم بغلش کردم
فلیکس هم خندید و منو محکم بغل کرد:خیلس خوشگل شدی پرنسس من
خندیدم و گفتم:همینطور بیبی
از بغلش در امدم و گفتم:برو بشین
اونم گفت:چشم بیب
فلیکس رفت نشست (داستانو عوض کردم تا گزارشم نکنید!!)
و منم رفتم آشپزخونه ثانا قهوه هارو اماده کرده بود از لپش بوسیدم:خیلی ممنون عشقم
ثانا:کاری نکردم عزیزم
قهوه هارو از دستش گرفتم و رفتم سمت پذیرای به همشون قهوه دادم که بعد از خوردن پدر فلیکس شروع کرد به حرف زدن:آقای لی قصد مزاحمتمون این بود که دختر عزیزتون دل پسرمو برده و پسرم عاشق دخترتون شده ما میخوایم این دو عاشقو بهم برسونیم اگه شما هم اجازه بدین:)
پدر ثورا:دخترم تو هم فلیکس رو دوست داری؟
با استرس زیاد سرمو بالا آوردم و گفتم:اره بابا دوسش دارم
بابام برگشت سمت فلیکس:پسرم بهم قول میدی که دخترمو مثل پرنسس ها نگهداری کنی و تا ابد عاشقش باشی؟
♡قول میدم مثل پرنسس ازش نگهداری کنم و تا ابد عاشقش باشم
باباثورا:پس حرفی نمونده اجازه میدم
جیغ هورا به پا شد و همه پاشدن
چون من استرس داشتم دست ثانا رو محکم گرفته بودم
ثانا:عشقم نترس چیزی نمیشه
مف:دخترم بیا پیش فلیکس تا حلقه هارو بندازم دستتون
دست ثانا رو با استرس ول کردم و رفتم سمت فلیکس فلیکس دست یخ زدنو محکم گرفت و گفت:بیبی نترس من اینجام
با این حرفش کل ترسم فرو ریخت و سرمو بلند کردم و به چشای خوشگل زل زدن که اونم به من زل زد و خندید
مامان فلیکس حلقه هارو دست هردو کرد و گفت:خوشبخت شین دخترم و پسرم
همه دوباره دست زدن و فلیکس دم گوشم گفت:خوشبختت میکنم پرنسسم:)
۱۲.۸k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.