عشق طلسم شده من
عشق طلسم شده من
کیم سان سو:ای بابا چقدر این دوتا سفتن خوب عاشق هم بشید دیگه شاید نیاز ب ی جو دارن مثلا مثل این فیلم هندیا پسرای بد دختره رو اذیت کنن قهرمان داستان ی دفعه بیاذ
عمم ن بابا میخرس چیکار کنمممم
می یونگ:چیو چیکار کنی
کیم سان سو:خوب شد اومدی کمک میخواستم
می یونگ:تو و کمک خوب بگو
کیم سان سو:ببین واسه اولین بار توی زندگیم تصمیم گرفتم آدم خوبی باشم لطفا کمکم کن من خیلی ب کیومری بد کردم میخوام از دلش در بیارم و ب عشقش برسونمش
می یونگ:میخوای باور کنم
کیم سان سو:ی دفعه زانو زدم جلوش دستام
رو گذاشتم روی هم لطفااا لطفااا کمکم کن
می یونگ:باشه بابا پاشو خب چطوری عاشق هم کنیشون
کیم سان سو:با پکری برگشتم سمتش من از تو کمک خواستم حالا تو از من میپرسی
می یونگ: خبببب فهمیدم
کیومری: صبح با عطسه چشمام رو باز کردم
اخ اخ سرم اخه سر صبی ک اینجوری از خواب پا میشه اصلا چرا عطسه کردم
یونگی:پخ
کیومری:هعععععع یاخدا. آیگووووو
یونگی:🤣🤣🤣🤣🤣🤣قیافش روووو
کیومری:مگه مسخره توئم سر صبی اومدی منو بیدار میکنیی
بالشت برداشتم کبوندم تو صورتش
یونگی:منومیزنییی
منم ی بالشت برداشتم زدم بهش جفتمون پرت شدیم پایین تخت من راست کیو مری چپ
جنگ آغاز میشه شروع کردیم با بالشت ب زدنهم دیگه
کیومری افتاد روی تخت اشتباهی پام گیر کرد ب لبع تخت من پرت شدم روش
این چه چشمایی هست نمیتونم دست بکشم ازش.
پارت نوزدهم🐧🐳
کیم سان سو:ای بابا چقدر این دوتا سفتن خوب عاشق هم بشید دیگه شاید نیاز ب ی جو دارن مثلا مثل این فیلم هندیا پسرای بد دختره رو اذیت کنن قهرمان داستان ی دفعه بیاذ
عمم ن بابا میخرس چیکار کنمممم
می یونگ:چیو چیکار کنی
کیم سان سو:خوب شد اومدی کمک میخواستم
می یونگ:تو و کمک خوب بگو
کیم سان سو:ببین واسه اولین بار توی زندگیم تصمیم گرفتم آدم خوبی باشم لطفا کمکم کن من خیلی ب کیومری بد کردم میخوام از دلش در بیارم و ب عشقش برسونمش
می یونگ:میخوای باور کنم
کیم سان سو:ی دفعه زانو زدم جلوش دستام
رو گذاشتم روی هم لطفااا لطفااا کمکم کن
می یونگ:باشه بابا پاشو خب چطوری عاشق هم کنیشون
کیم سان سو:با پکری برگشتم سمتش من از تو کمک خواستم حالا تو از من میپرسی
می یونگ: خبببب فهمیدم
کیومری: صبح با عطسه چشمام رو باز کردم
اخ اخ سرم اخه سر صبی ک اینجوری از خواب پا میشه اصلا چرا عطسه کردم
یونگی:پخ
کیومری:هعععععع یاخدا. آیگووووو
یونگی:🤣🤣🤣🤣🤣🤣قیافش روووو
کیومری:مگه مسخره توئم سر صبی اومدی منو بیدار میکنیی
بالشت برداشتم کبوندم تو صورتش
یونگی:منومیزنییی
منم ی بالشت برداشتم زدم بهش جفتمون پرت شدیم پایین تخت من راست کیو مری چپ
جنگ آغاز میشه شروع کردیم با بالشت ب زدنهم دیگه
کیومری افتاد روی تخت اشتباهی پام گیر کرد ب لبع تخت من پرت شدم روش
این چه چشمایی هست نمیتونم دست بکشم ازش.
پارت نوزدهم🐧🐳
۲۳.۵k
۲۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.