{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۴۳
ات چشم هایش رو درشت کرد و دست اش رو رویه دهانش گذاشت
ات : چی یعنی میگی از شب عروسی میترسی
ها یون خجالت زده نگاهش رو به پایین دوخت
ها یون : چی میگی ات
ات : نگران نباش خانم ها یون من به پدرم میگم بهت سخت نگیره
هایون با دست اش زد به بازوی ات و خجالت زده گفت
ها یون : ات اینجوری نگو
ات چشمکی زد و گفت
ات : البته کدوم مردی شب عروسیش به همسرش اسون میگیره
ها یون : بسه دیگه ات خجالتم نده
ات : چشم چشم هرچی شما بگین
هوسوک و یونگی وارد اوتاق شدن ات زود جلویه هایون ایستاد تا یونگی ها یون رو نبینه یونگی و هوسوک سمت آن ها قدم برداشت
یونگی : ات چیکار میکنی
ات : مگه چیکار کردم
هوسوک : پدر داره ازیتت میکنه
ات چشم غری به هوسوک رفت و گفت
ات : هی هیونگ ساکت شو
روبه یونگی کرد
ات : به یه شرط میزارم تا عروس رو با خودت ببری
یونگی : بفرماید خانم
ات : باید قول بدی شب بهش سخت نگیری
ها یون از خجالت لپاش قرمز شده بود هوسوک تک خندی کرد یونگی به دوختر اش یه قدم نزدیک شد
یونگی: باشه قول میدم
ات : خوبه
از جلویه ها یون کنار رفت یونگی محوه ها یون شده
بود
ات چشم هایش به سمت لباس های هایون بود قلب اش لرزید و یاد حرف هایه جیمین اوفتاد
》》》》》》》》》》》》
یه روز با جیمین رفته بود پارک وقدم میزدن
جیمین : دل تو دلم نیست ترو تو لباس عروس ببینم
ات نگاهی به جیمین انداخت و گفت
ات : عه یعنی میخواهی ازدواج کنیم
جیمین : معلومه تازشم بچه دار هم میشیم
جیمین نگاهش رو به جلو اش دوخت مردمک چشم هایه ات چرخید سمت جیمین
ات : چی میخواهی بچه دار بشیم
جیمین : خوب معلومه ما کارمون رو شب اول شروع میکنیم
ات نگاهش رو به زمین دوخت و سکوت کرد جیمین روبه ات کرد
جیمین: چرا سکوت کردی
ات : ای بابا جیمین نمیگی شاید این دختر خجالت بکشه
جیمین جلویه ات ایستاد و با دست اش صورت ات رو قاب کرد
جیمین : وای خجالت کشیدی خدا یا ببینید دوست دوخترم خجالت کشید چقدر هم ناز شدی
ات : عه جیمین
جیمین ب*وسی رو رویه ل*ب هایش گذاشت و تو جشم هایش زول زد
جیمین : عاشقتم و هیچ وقت ولت نمیکنم
》》》》》》》》》》》
هوسوک : آبجی کجایی
ات : ببخشید هواسم نبود
یونگی و هوسوک ترسیدن خیلی وقت اینجوری نشده بود
یونگی : ات
ات خندی کرد وگفت
ات : پدر نگرانم نباش خوبم
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3 کفش ات
اسلاید ۴ لباسه یانگ هی
اسلاید ۴ نی سان
پارت ۴۳
ات چشم هایش رو درشت کرد و دست اش رو رویه دهانش گذاشت
ات : چی یعنی میگی از شب عروسی میترسی
ها یون خجالت زده نگاهش رو به پایین دوخت
ها یون : چی میگی ات
ات : نگران نباش خانم ها یون من به پدرم میگم بهت سخت نگیره
هایون با دست اش زد به بازوی ات و خجالت زده گفت
ها یون : ات اینجوری نگو
ات چشمکی زد و گفت
ات : البته کدوم مردی شب عروسیش به همسرش اسون میگیره
ها یون : بسه دیگه ات خجالتم نده
ات : چشم چشم هرچی شما بگین
هوسوک و یونگی وارد اوتاق شدن ات زود جلویه هایون ایستاد تا یونگی ها یون رو نبینه یونگی و هوسوک سمت آن ها قدم برداشت
یونگی : ات چیکار میکنی
ات : مگه چیکار کردم
هوسوک : پدر داره ازیتت میکنه
ات چشم غری به هوسوک رفت و گفت
ات : هی هیونگ ساکت شو
روبه یونگی کرد
ات : به یه شرط میزارم تا عروس رو با خودت ببری
یونگی : بفرماید خانم
ات : باید قول بدی شب بهش سخت نگیری
ها یون از خجالت لپاش قرمز شده بود هوسوک تک خندی کرد یونگی به دوختر اش یه قدم نزدیک شد
یونگی: باشه قول میدم
ات : خوبه
از جلویه ها یون کنار رفت یونگی محوه ها یون شده
بود
ات چشم هایش به سمت لباس های هایون بود قلب اش لرزید و یاد حرف هایه جیمین اوفتاد
》》》》》》》》》》》》
یه روز با جیمین رفته بود پارک وقدم میزدن
جیمین : دل تو دلم نیست ترو تو لباس عروس ببینم
ات نگاهی به جیمین انداخت و گفت
ات : عه یعنی میخواهی ازدواج کنیم
جیمین : معلومه تازشم بچه دار هم میشیم
جیمین نگاهش رو به جلو اش دوخت مردمک چشم هایه ات چرخید سمت جیمین
ات : چی میخواهی بچه دار بشیم
جیمین : خوب معلومه ما کارمون رو شب اول شروع میکنیم
ات نگاهش رو به زمین دوخت و سکوت کرد جیمین روبه ات کرد
جیمین: چرا سکوت کردی
ات : ای بابا جیمین نمیگی شاید این دختر خجالت بکشه
جیمین جلویه ات ایستاد و با دست اش صورت ات رو قاب کرد
جیمین : وای خجالت کشیدی خدا یا ببینید دوست دوخترم خجالت کشید چقدر هم ناز شدی
ات : عه جیمین
جیمین ب*وسی رو رویه ل*ب هایش گذاشت و تو جشم هایش زول زد
جیمین : عاشقتم و هیچ وقت ولت نمیکنم
》》》》》》》》》》》
هوسوک : آبجی کجایی
ات : ببخشید هواسم نبود
یونگی و هوسوک ترسیدن خیلی وقت اینجوری نشده بود
یونگی : ات
ات خندی کرد وگفت
ات : پدر نگرانم نباش خوبم
اسلاید 2 لباسه ات
اسلاید 3 کفش ات
اسلاید ۴ لباسه یانگ هی
اسلاید ۴ نی سان
۷.۸k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.