وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
پارت ⁴
نشستیم سر میز بدون هیچ حرفی در سکوت مطلق ناهارمون رو خوردیم جین دوباره برگشت تو اتاقش و یجی و باوک هیون نشستن پای تلویزیون منم میز رو جمع کردم و شرو کردم ب شستن ظرفا ک باک هیون اومد و گف
× مامان کمک نمیخای
+ نه پسرم تو برو استراحت کن
× دستام میسوزه مامان
+ برو بشین کنار یجی ظرفا ک تموم شد میام برات کرم میزنم باشه؟
× عا باشه
+ افرین
بغلم کرد و رف
منم ظرفارو تموم کردم و رفتم کرم آوردم و دستای باک هیون ک پوست پوست سده بود رو چرب کردم
+ خب بچه ها تلویزیون دیدن بسه
٪ مامانی پس چیتار کنیم
+ موافقین یکم بریم پیاده وری بعدم چیزی بخریم ؟
٪ اره مامانی اخجونممم
خو پس برین حاضر شین
× مامان تو خسته ای نمیخاد
+ من هر چقدرم ک خسته باشم دوس دارم با شماها وقت بگذرونم وقتی پیشمین عشق میکنم پس برو حاضر شو
×باشه (خنده)
هر سه تا مون حاضر شدیم و از خونه اومدیم بیرون جین خاب بود برا همین هیچی بهش نگفتم اومدیم بیرون و داشتیم قدم میزدیم ک یجی گف
٪مامانی میشه بریم شهر بازی
+ باک هیون تو موافقی ؟
× اره بریم
شهر بازی دور بود برای همین ی ماشین گرفتیم و راه افتادیم حدود ۲ ساعت تو شهر بازی وقت گذروندیم و بعد ب سمت خونه راه افتادیم تا ی جایی با ماشین اومدیم و بقیه رو قدم زدیم و کلی حرف زدیم بستی خوردیم و کلی خندیدیم بلخره رسیدیم خونه دیگه هوا تاریک شده بود وقتی وارد خونه شدیم با قیافه پوکر جین مواجه شدیم باک هیون سریع رف تو اتاقش یجی رف بغل جین ک با دیدن این حرکت یجی بلخره ی لبخندی روی لبای جین ظاهر شد از این خوشحال بودم ولی باک هیون هعی خدا چیکار کنم چرا اینجوری میکنه آخه
رفتم سمت اتاق مشترکمون تا لباسمو عوض کنم چشمم ب میز کنار تخت افتاد ک روش ی تقویم بود یکم دقت کردم وای خدا امشب تولد جین باید ی فکری براش بکنم لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون
جین و یجی داشتن بازی میکردن تصمیم گرفتم برم پیش باک هیون ک با صدای جین وقفه افتاد
_ ات میشه ی لحظه بیای
+ رفتم پیشش و کنارش رو کاناپه نشستم
_ دخترم میشه ی چن لحظه بری پیش داداشت
٪ باشه بابایی
_ افرین دختر نازم
ک...
نشستیم سر میز بدون هیچ حرفی در سکوت مطلق ناهارمون رو خوردیم جین دوباره برگشت تو اتاقش و یجی و باوک هیون نشستن پای تلویزیون منم میز رو جمع کردم و شرو کردم ب شستن ظرفا ک باک هیون اومد و گف
× مامان کمک نمیخای
+ نه پسرم تو برو استراحت کن
× دستام میسوزه مامان
+ برو بشین کنار یجی ظرفا ک تموم شد میام برات کرم میزنم باشه؟
× عا باشه
+ افرین
بغلم کرد و رف
منم ظرفارو تموم کردم و رفتم کرم آوردم و دستای باک هیون ک پوست پوست سده بود رو چرب کردم
+ خب بچه ها تلویزیون دیدن بسه
٪ مامانی پس چیتار کنیم
+ موافقین یکم بریم پیاده وری بعدم چیزی بخریم ؟
٪ اره مامانی اخجونممم
خو پس برین حاضر شین
× مامان تو خسته ای نمیخاد
+ من هر چقدرم ک خسته باشم دوس دارم با شماها وقت بگذرونم وقتی پیشمین عشق میکنم پس برو حاضر شو
×باشه (خنده)
هر سه تا مون حاضر شدیم و از خونه اومدیم بیرون جین خاب بود برا همین هیچی بهش نگفتم اومدیم بیرون و داشتیم قدم میزدیم ک یجی گف
٪مامانی میشه بریم شهر بازی
+ باک هیون تو موافقی ؟
× اره بریم
شهر بازی دور بود برای همین ی ماشین گرفتیم و راه افتادیم حدود ۲ ساعت تو شهر بازی وقت گذروندیم و بعد ب سمت خونه راه افتادیم تا ی جایی با ماشین اومدیم و بقیه رو قدم زدیم و کلی حرف زدیم بستی خوردیم و کلی خندیدیم بلخره رسیدیم خونه دیگه هوا تاریک شده بود وقتی وارد خونه شدیم با قیافه پوکر جین مواجه شدیم باک هیون سریع رف تو اتاقش یجی رف بغل جین ک با دیدن این حرکت یجی بلخره ی لبخندی روی لبای جین ظاهر شد از این خوشحال بودم ولی باک هیون هعی خدا چیکار کنم چرا اینجوری میکنه آخه
رفتم سمت اتاق مشترکمون تا لباسمو عوض کنم چشمم ب میز کنار تخت افتاد ک روش ی تقویم بود یکم دقت کردم وای خدا امشب تولد جین باید ی فکری براش بکنم لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون
جین و یجی داشتن بازی میکردن تصمیم گرفتم برم پیش باک هیون ک با صدای جین وقفه افتاد
_ ات میشه ی لحظه بیای
+ رفتم پیشش و کنارش رو کاناپه نشستم
_ دخترم میشه ی چن لحظه بری پیش داداشت
٪ باشه بابایی
_ افرین دختر نازم
ک...
۱۲.۹k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.