بادیگارد من
𝐌𝐲 𝐁𝐨𝐝𝐲𝐠𝐮𝐚𝐫𝐝
(𝐏𝐚𝐫𝐭 58)
"با بغض یونا و حرفش ات چند بار پشت سر هم پلک زد و تازه به خودش اومد و به زمین خیره شد و بغض کرد و دستاشو که رو پاهاش بود مشت کرد و اولین قطره ی اشکش ریخت و با لحن اروم و بغضی ای گفت"
ات: ن... نه... من معذرت میخوام که این حرفارو بهت زدم.... مشکل شما ها نیستید... مشکل خودمم... ببخشید
"تا این حرفارو گفت سریع از رو نیمکت بلند شد و در رو باز کرد و از کلاس به حیاط رفت.... به پشت حیاط رفت و نشست رو نیمکت و دستاشو گذاشت رو صورتش و دوباره شروع به گریه کردن کرد و خودشو سرزنش میکرد"
..
ستاره: یونا به اون چیشد کجا رفت..
یونا: نمیدونم... بنظرم تنها باشه بهتره... "قیافش ناراحته"
..
"5 روز گذشت و بالاخره عکاسی های تهیونگ و ات برای برند جین تموم شد ولی ات هنوز با جین آشتی نکرده بود.... تو این 5 روز تهیونگ و ات یه جورایی از هم دورتر شده بودن و ات یه جورایی افسرده شده بود و حالش اصلا خوب نبود.... تهیونگ نگرانش بود ولی غرورش اجازه نمیداد تا بخواد رابطه اشو با ات درست کنه.... امروز برف شدیدی باریده بود و ات عاشق فصل زمستون و برف بود... تصمیم گرفت امروز به جنگل بره که پر برف بود... لباسای گرمی پوشید و تو حیاط منتظر تهیونگ بود تا بیاد... تهیونگ تیپ سفیدی زده بود... هردو سوار ماشین شدن و به سمت جنگل رفتن.... هوا زود تاریک میشد و ساعت هم 6 بود که کم کم داشت تاریک میشد.... وقتی رسیدن به جنگلی تهیونگ ماشین رو جایی پارک کرد و چون بادیگاردش بود مجبور بود همراهش بره.... ات قدم میزد بین برف ها و نفس های عمیقی میکشید و لذت می برد... گوله ای از برف درست کرد و یه لحظه خندید و برگشت می خواست بزنه تو صورت تهیونگ که اتفاقات چند روز پیش و خرابی رابطه اشون یادش اومد و لبخندش محو شد و گوله از دستش افتاد.... باد سرد و سوزناکی به صورتش میزد که باعث شده بود گونه هاش سرخ بشن و نوک بینی اش هم سرخ بشه....15 دقیقه ای گذشت که تهیونگ دست به جیب با فاصله رفت کنارش وایستاد و با لحن سردی گفت"
تهیونگ: هوا تاریک شده.... باید بریم ....
"ات لبخند غمگینی زد و سرشو تکون داد ... با تهیونگ به سمت ماشین رفتن.... هردو سوار شدن ولی وقتی تهیونگ ماشین استارت زد ماشین روشن نشد! هر چقدر تلاش کرد بی فایده بود بازم نشد... تهیونگ دستشو محکم کوبید رو فرمون و موبایلش در اورد ولی آنتن نداشت.... متوجه شد تو مکانی که هستن آنتی وجود نداره و به خاطر سرمای زیاد احتمال داد موتور یخ زده باشه.... شیشه ها عرق کرده بودن و سرما میومد به داخل... ات کم کم لباساش داشت خیس میشد....چون هم عرق کرده بود هم سردش بود.... تهیونگ لب پایینشو گاز گرفت و نفس عمیقی کشید و روبه ات گفت"
ادامه اش تو کامنتا
(𝐏𝐚𝐫𝐭 58)
"با بغض یونا و حرفش ات چند بار پشت سر هم پلک زد و تازه به خودش اومد و به زمین خیره شد و بغض کرد و دستاشو که رو پاهاش بود مشت کرد و اولین قطره ی اشکش ریخت و با لحن اروم و بغضی ای گفت"
ات: ن... نه... من معذرت میخوام که این حرفارو بهت زدم.... مشکل شما ها نیستید... مشکل خودمم... ببخشید
"تا این حرفارو گفت سریع از رو نیمکت بلند شد و در رو باز کرد و از کلاس به حیاط رفت.... به پشت حیاط رفت و نشست رو نیمکت و دستاشو گذاشت رو صورتش و دوباره شروع به گریه کردن کرد و خودشو سرزنش میکرد"
..
ستاره: یونا به اون چیشد کجا رفت..
یونا: نمیدونم... بنظرم تنها باشه بهتره... "قیافش ناراحته"
..
"5 روز گذشت و بالاخره عکاسی های تهیونگ و ات برای برند جین تموم شد ولی ات هنوز با جین آشتی نکرده بود.... تو این 5 روز تهیونگ و ات یه جورایی از هم دورتر شده بودن و ات یه جورایی افسرده شده بود و حالش اصلا خوب نبود.... تهیونگ نگرانش بود ولی غرورش اجازه نمیداد تا بخواد رابطه اشو با ات درست کنه.... امروز برف شدیدی باریده بود و ات عاشق فصل زمستون و برف بود... تصمیم گرفت امروز به جنگل بره که پر برف بود... لباسای گرمی پوشید و تو حیاط منتظر تهیونگ بود تا بیاد... تهیونگ تیپ سفیدی زده بود... هردو سوار ماشین شدن و به سمت جنگل رفتن.... هوا زود تاریک میشد و ساعت هم 6 بود که کم کم داشت تاریک میشد.... وقتی رسیدن به جنگلی تهیونگ ماشین رو جایی پارک کرد و چون بادیگاردش بود مجبور بود همراهش بره.... ات قدم میزد بین برف ها و نفس های عمیقی میکشید و لذت می برد... گوله ای از برف درست کرد و یه لحظه خندید و برگشت می خواست بزنه تو صورت تهیونگ که اتفاقات چند روز پیش و خرابی رابطه اشون یادش اومد و لبخندش محو شد و گوله از دستش افتاد.... باد سرد و سوزناکی به صورتش میزد که باعث شده بود گونه هاش سرخ بشن و نوک بینی اش هم سرخ بشه....15 دقیقه ای گذشت که تهیونگ دست به جیب با فاصله رفت کنارش وایستاد و با لحن سردی گفت"
تهیونگ: هوا تاریک شده.... باید بریم ....
"ات لبخند غمگینی زد و سرشو تکون داد ... با تهیونگ به سمت ماشین رفتن.... هردو سوار شدن ولی وقتی تهیونگ ماشین استارت زد ماشین روشن نشد! هر چقدر تلاش کرد بی فایده بود بازم نشد... تهیونگ دستشو محکم کوبید رو فرمون و موبایلش در اورد ولی آنتن نداشت.... متوجه شد تو مکانی که هستن آنتی وجود نداره و به خاطر سرمای زیاد احتمال داد موتور یخ زده باشه.... شیشه ها عرق کرده بودن و سرما میومد به داخل... ات کم کم لباساش داشت خیس میشد....چون هم عرق کرده بود هم سردش بود.... تهیونگ لب پایینشو گاز گرفت و نفس عمیقی کشید و روبه ات گفت"
ادامه اش تو کامنتا
۱۲.۹k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.