پارت چهار
ات و یونجون رفتن و کنار دریاچه هان(نمد هست یا نه خالا شما یچی تصور کنید) و نشستن زیر نور ماه....هوا یکم سرد بود نور ماه که روی اب افتاده بود فصارو اروم تر کرده بود......هیج صدایی نبود به غیر از صدای دو قلب عاشق و صدای دریاچه....یونجون نشست رو زمین ات هم کنارش نشست و سرشو به بازوی عشقی که داشتن ازش میگرفتن تکیه داد.
-ات؟؟
+جانم
-باورم نمیشه اخرین شبی شده که میتونم باهات باشم
+باید باور کنی.....ازت بخاطر تمام لحظه هایی که برام ساختی ممنونم...ممنونم که باعث ببخندام بودی...بابت همه چیز ممنونم(بغض)
-نه این منم که باید تشکر کنم....تو منو از چاله ی تاریک سرد خودم نجات دادی....چوی ات بلند شو
ات بلند شد و اون دو زیر نور ماه وایسادن جوری که اگه از دور نگاه میمردی ماه دقیقا بین اونا بود....دست همدیگرو گرفته بودن و روبه روی هم وایساده بودن......
-چوی ات...قول بده غیر از من کسی رو به قلبت راه نمیدی
+قول میدم...تو هم به من قول بده
-منم قول میدم فقط و فقط عاشق تو باشم....ماه داره میره و خورشید میاد...وقت زیادی نداریم باید زودتر برگردیم....میخوام برای اخرین بار بغلت کنم
همدیکرو بغل کردن و با ناودید شدن ماه از هم جدا شدن و با چشمای اشکی از هم خداحافظی کردند و به سمت خونه هاشون رفتن.......اولین باری که به هم اعتراف کردن هم درست زیر نور ماه کنار همین دریاچه بود...همینجا هم زوری از هم جدا شدن....ولی عشقی که اونا داشتن بی پایان بود پس داستان هنوز تموم نشده
شرایط پارت بعد لایک 15 کامنتم حتماااا بزارید
-ات؟؟
+جانم
-باورم نمیشه اخرین شبی شده که میتونم باهات باشم
+باید باور کنی.....ازت بخاطر تمام لحظه هایی که برام ساختی ممنونم...ممنونم که باعث ببخندام بودی...بابت همه چیز ممنونم(بغض)
-نه این منم که باید تشکر کنم....تو منو از چاله ی تاریک سرد خودم نجات دادی....چوی ات بلند شو
ات بلند شد و اون دو زیر نور ماه وایسادن جوری که اگه از دور نگاه میمردی ماه دقیقا بین اونا بود....دست همدیگرو گرفته بودن و روبه روی هم وایساده بودن......
-چوی ات...قول بده غیر از من کسی رو به قلبت راه نمیدی
+قول میدم...تو هم به من قول بده
-منم قول میدم فقط و فقط عاشق تو باشم....ماه داره میره و خورشید میاد...وقت زیادی نداریم باید زودتر برگردیم....میخوام برای اخرین بار بغلت کنم
همدیکرو بغل کردن و با ناودید شدن ماه از هم جدا شدن و با چشمای اشکی از هم خداحافظی کردند و به سمت خونه هاشون رفتن.......اولین باری که به هم اعتراف کردن هم درست زیر نور ماه کنار همین دریاچه بود...همینجا هم زوری از هم جدا شدن....ولی عشقی که اونا داشتن بی پایان بود پس داستان هنوز تموم نشده
شرایط پارت بعد لایک 15 کامنتم حتماااا بزارید
۸.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.