پارت 12
ویو ته
من فقط هلن رو بغل کردم چون معلوم بود حالش اصلا خوب نیست بهتر بگم از همون اول داغون بود رفتم دور کمرش رو گرفتم و محکم بغلش کردم اونم میکرفون رو کند و دستشو دور گردنمو گذاشت و گریه کرد اخرین چیزی که شنیدم این بود: بهشون بگو من فقط یه بچم
البته با لکنت فراوان بخاطر گریش که یه دعفه تمام وزنش افتاد رو من اصلا سنگین نبود چون فقط 41 کیلو نیم بود کوک اومد براید استایل
ازم گرفتش و هر هفتامون
دوییدیم
سمتش خیلی دارم عادی حرف میزنم نه؟ نمیدونید اون لحظه چه استرسی تو کل بدنم داشتم وقتی رسیدیم بیمارستان خبر نگارا میخواستن بیان تو بیمارستان ولی به نیرو های بادیگارد
گفتم حتی یکیشون هم نیاین تو
فقط.... فقط نمیدونم چرا بردنش اتاق عمل منو کوک جیهوپ جیمین که کلا از گریه نزدیک بود دق کنیم که یک ساعت بعد دکتر اومد
کوک سریع رفت پیشش: چی شد؟
دکتر: ایشون حمله عصبی داشته و همین راه خونریزی مغزی کردن نمیدونیم چرا ضربان قلبشون خیلی ضعیفه اگر بیمار زنده بمونه یه معجزه بزرگ هست ولی حتی اگر زنده بمونه حدود دو ماه میره کما
کوک: یعنی چی
دکتر: زنده موندنش خودش معجزس
من باید برم به عمل برسم
کوک میخواست به هر زوری شده بره نو اتاق عمل که جلوشو گرفتیم
کوک: نه این واقعیت نداره اون خیلی سنش کمه بزارین ببینمش بزارین دستاشو بگیرم لطفا
ته: جونگ کوک(با داد) ما هم اونو به اندازه تو دوست داریم ولی نباید بریم تو
کوک اروم شد و نشست زمین
جیهوپ اروم: چطور؟ با این سنش خون ریزی کرده؟ حس میکنم حال اون بد تر از منه
نامجون: اگر نتونم بی تی اس رو هشت نفره نگه دارم خودمو نمیبخشم
شوگا با بغض: اون قویه بس کنین
جیمین: خودت خوب میدونی اون دیگه کامل داغون شده
جیهوپ: چطور؟ چطور باور کنم اون خنده هاش ساختگی بود
کوک: درکش برای منم سخته
یه دعفه شوگا نامجون جین زدن زیر گریه همه داشتن گریه میکرد ساعت ها گذشت که بلاخره...
هر وقت حمایت کردین پارت بعد رو میزارم پرو نشین😸
من فقط هلن رو بغل کردم چون معلوم بود حالش اصلا خوب نیست بهتر بگم از همون اول داغون بود رفتم دور کمرش رو گرفتم و محکم بغلش کردم اونم میکرفون رو کند و دستشو دور گردنمو گذاشت و گریه کرد اخرین چیزی که شنیدم این بود: بهشون بگو من فقط یه بچم
البته با لکنت فراوان بخاطر گریش که یه دعفه تمام وزنش افتاد رو من اصلا سنگین نبود چون فقط 41 کیلو نیم بود کوک اومد براید استایل
ازم گرفتش و هر هفتامون
دوییدیم
سمتش خیلی دارم عادی حرف میزنم نه؟ نمیدونید اون لحظه چه استرسی تو کل بدنم داشتم وقتی رسیدیم بیمارستان خبر نگارا میخواستن بیان تو بیمارستان ولی به نیرو های بادیگارد
گفتم حتی یکیشون هم نیاین تو
فقط.... فقط نمیدونم چرا بردنش اتاق عمل منو کوک جیهوپ جیمین که کلا از گریه نزدیک بود دق کنیم که یک ساعت بعد دکتر اومد
کوک سریع رفت پیشش: چی شد؟
دکتر: ایشون حمله عصبی داشته و همین راه خونریزی مغزی کردن نمیدونیم چرا ضربان قلبشون خیلی ضعیفه اگر بیمار زنده بمونه یه معجزه بزرگ هست ولی حتی اگر زنده بمونه حدود دو ماه میره کما
کوک: یعنی چی
دکتر: زنده موندنش خودش معجزس
من باید برم به عمل برسم
کوک میخواست به هر زوری شده بره نو اتاق عمل که جلوشو گرفتیم
کوک: نه این واقعیت نداره اون خیلی سنش کمه بزارین ببینمش بزارین دستاشو بگیرم لطفا
ته: جونگ کوک(با داد) ما هم اونو به اندازه تو دوست داریم ولی نباید بریم تو
کوک اروم شد و نشست زمین
جیهوپ اروم: چطور؟ با این سنش خون ریزی کرده؟ حس میکنم حال اون بد تر از منه
نامجون: اگر نتونم بی تی اس رو هشت نفره نگه دارم خودمو نمیبخشم
شوگا با بغض: اون قویه بس کنین
جیمین: خودت خوب میدونی اون دیگه کامل داغون شده
جیهوپ: چطور؟ چطور باور کنم اون خنده هاش ساختگی بود
کوک: درکش برای منم سخته
یه دعفه شوگا نامجون جین زدن زیر گریه همه داشتن گریه میکرد ساعت ها گذشت که بلاخره...
هر وقت حمایت کردین پارت بعد رو میزارم پرو نشین😸
۲.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.