عشق قاطی پاتی(:🖤❤ پارت بیستم(:❤🖤
پارت بیستم💜🖇🦉
🦉دیانا🦉
گوشی رو هم خاموش کردم
دوباره رفتم تو فکر که
بعد چن دقه زنگ خونه رو زدن
فک کردم نیکاعه واسه همین بدون اینکه بپرسم کیه درو باز کردم💟
رفتم در ورودی خونه رو هم باز کنم که دیدم ارسلانه که داره میاد
سریع در و بستم
ارسلان اومد پشت در شروع کرد به در زدن
چند بار در زد که درو باز نکردم شروع کرد به حرف زدن
ارسلان:دیانا،،دیانا درو باز کن،،باز کن دیگه
هیچی نگفتم
ارسلان:دیانا خواهش میکنم،،درسته بد حرف زدم خب اومدم معذرت خواهی دیگه
و باز هم سکوت از جانب من
ارسلان:باز نمیکنی؟
...
ارسلان:باشه،،من،،نمیخوام مجبورت کنم به انجام کاری،،میرم ولی،،بعد اینکه رفتم درو باز کن باید چیزی که پشت در هستو ببینی،،و در اخر معذرت میخوام امیدوارم ببخشیم مثله دفعه ی قبل،،خداحافظ
تموم مدتی که پشت در بود بغض کرده بودم
خیلی خودمو کنترل کردم که بغضم نشکنه
و موفق شدم
بعد چن دقیقه صدای بسته شدن در اومد
اروم لای درو باز کردم
وقتی مطمعن شدم رفته درو کامل باز کردم
پشت در روی زمین
یه دسته گل رز سفید و یه جغد بنفش و یه نامه بود
خیلی خوشگللل بودنننننن
برداشتمشون و رفتم تو خونه
اول نامه رو برداشتم
ولی
بازش کنم؟
من میخواستم دیگه بهش فکر نکنم
پس
نه
من بازش نمیکنم
من نمیخوام بهش فکر کنم
ولی از اون دسته گل و جغد نمیتونم بگذرم خیلی خوشگلنننن لامصباااا
سلیقه بچم خوبهههه اخهههه
دیانااااا
بله بله؟
همینی الان مگه نگفتی نمیخوام بهش فکر کنمممم
بعله درسته اشتباه کردم اوکی؟
اوکی
نخواستم بیشتر از این واستم و مثه دیوونه ها با خودم حرف بزنم
یکی از این گلدون های خونه رو برداشتم آبش کردم و دسته گل و گذاشتم توش
جغد رو هم برداشتم و گذاشتم کنار وسایلم تا ببرم خونه
و نامه رو هم
فقط گذاشتم تو کیفم
بدون اینکه بازش کنم
چند دقه بعد نیکا اومد
بعد سلام و احوالپرسی و اینا
چشمش افتاد به گل ها
نیکا:عههه اینا چههه خوشگلننن کی اورده اینا روووو
من:کسی نیاورده،،مگه ماله تو نیست؟
نیکا:نخیر من از این دسته گلا نداشتم و در ضمن کسی رو هم ندارم واسم از اینا بیارههه
اوه ینی انقددد ضایه اس ارسلان اورده؟
ولی من کم نمیارم
من:خب من چمیدونم کسی برا منم نمیاره
نیکا:اره تو که راس میگی
من:اوهوم
نیکا:اوهوم و کوفت اخه ضایهههه من همین الان ارسلانو بیرون دیدممم
من:هعییی مگه نرفتههههه
نیکا:لابد نرفته که دیدمش دیگههههه
من:خب به من چه اصن
نیکا:بابا دیانا کوتاه بیا دیه اون بچه چیکار کنه تو ببخشیش
من:نمیدونم من،،من،،نمیخوام بهش فکر کنم،،خستم از این اخلاقش،،چرا باید یه نامه بفرسته حرفی داره بیاد رو در رو بزنه
نیکا:خب تو درو باز نکردی اونکه خواسته رو در رو بگه حرفاشو..
بقیه اش بعدا هنوز کامل ننوشتم پارتو بخدا💔😂
🦉دیانا🦉
گوشی رو هم خاموش کردم
دوباره رفتم تو فکر که
بعد چن دقه زنگ خونه رو زدن
فک کردم نیکاعه واسه همین بدون اینکه بپرسم کیه درو باز کردم💟
رفتم در ورودی خونه رو هم باز کنم که دیدم ارسلانه که داره میاد
سریع در و بستم
ارسلان اومد پشت در شروع کرد به در زدن
چند بار در زد که درو باز نکردم شروع کرد به حرف زدن
ارسلان:دیانا،،دیانا درو باز کن،،باز کن دیگه
هیچی نگفتم
ارسلان:دیانا خواهش میکنم،،درسته بد حرف زدم خب اومدم معذرت خواهی دیگه
و باز هم سکوت از جانب من
ارسلان:باز نمیکنی؟
...
ارسلان:باشه،،من،،نمیخوام مجبورت کنم به انجام کاری،،میرم ولی،،بعد اینکه رفتم درو باز کن باید چیزی که پشت در هستو ببینی،،و در اخر معذرت میخوام امیدوارم ببخشیم مثله دفعه ی قبل،،خداحافظ
تموم مدتی که پشت در بود بغض کرده بودم
خیلی خودمو کنترل کردم که بغضم نشکنه
و موفق شدم
بعد چن دقیقه صدای بسته شدن در اومد
اروم لای درو باز کردم
وقتی مطمعن شدم رفته درو کامل باز کردم
پشت در روی زمین
یه دسته گل رز سفید و یه جغد بنفش و یه نامه بود
خیلی خوشگللل بودنننننن
برداشتمشون و رفتم تو خونه
اول نامه رو برداشتم
ولی
بازش کنم؟
من میخواستم دیگه بهش فکر نکنم
پس
نه
من بازش نمیکنم
من نمیخوام بهش فکر کنم
ولی از اون دسته گل و جغد نمیتونم بگذرم خیلی خوشگلنننن لامصباااا
سلیقه بچم خوبهههه اخهههه
دیانااااا
بله بله؟
همینی الان مگه نگفتی نمیخوام بهش فکر کنمممم
بعله درسته اشتباه کردم اوکی؟
اوکی
نخواستم بیشتر از این واستم و مثه دیوونه ها با خودم حرف بزنم
یکی از این گلدون های خونه رو برداشتم آبش کردم و دسته گل و گذاشتم توش
جغد رو هم برداشتم و گذاشتم کنار وسایلم تا ببرم خونه
و نامه رو هم
فقط گذاشتم تو کیفم
بدون اینکه بازش کنم
چند دقه بعد نیکا اومد
بعد سلام و احوالپرسی و اینا
چشمش افتاد به گل ها
نیکا:عههه اینا چههه خوشگلننن کی اورده اینا روووو
من:کسی نیاورده،،مگه ماله تو نیست؟
نیکا:نخیر من از این دسته گلا نداشتم و در ضمن کسی رو هم ندارم واسم از اینا بیارههه
اوه ینی انقددد ضایه اس ارسلان اورده؟
ولی من کم نمیارم
من:خب من چمیدونم کسی برا منم نمیاره
نیکا:اره تو که راس میگی
من:اوهوم
نیکا:اوهوم و کوفت اخه ضایهههه من همین الان ارسلانو بیرون دیدممم
من:هعییی مگه نرفتههههه
نیکا:لابد نرفته که دیدمش دیگههههه
من:خب به من چه اصن
نیکا:بابا دیانا کوتاه بیا دیه اون بچه چیکار کنه تو ببخشیش
من:نمیدونم من،،من،،نمیخوام بهش فکر کنم،،خستم از این اخلاقش،،چرا باید یه نامه بفرسته حرفی داره بیاد رو در رو بزنه
نیکا:خب تو درو باز نکردی اونکه خواسته رو در رو بگه حرفاشو..
بقیه اش بعدا هنوز کامل ننوشتم پارتو بخدا💔😂
۱۸.۵k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.