فیک جونگ کوک ( سرنوشت من ) پارت 18
و رفتی پایین که جیمین اومد گفت : کجا میخوای بری که کوک صدات کرد که بیای رفتی طرف در جیمین اومد بگیردتکه مامان کوک گرفتش گفت : وایسا بیا کارت دارم رفتیم سوار ماشین شدیم که کوک گفت : بریم پاساژه بزرگ سئول تو: بریم و راه افتادین بعد چند دقیقه که تو راه بودین رسیدین بلاخر پیاده شدی و داشتی میرفتی که جونکوک دستت رو محکم گرفت و گفت: باید نشون بدیم خیلی به هم میام نمی خوای که من رو همه بدزدن هرچی باشه من سر ترم تو: خودت رو با این چیزا دل داری نده کوک:خیلی زبون درازی باید زبونت رو کوتاه کنم و رفتین تو یکی از مغازه های پاساژ کوکی گفت : بریم اول قسمت بانوان رفتین کوک چند تا لباس لباس برداشت و رفت نشست و گفت برو بپوش رفتی تو اتاق که روبه روی مبل بود که کوک نشسته رود اولی رو پوشیدی یکم بالاش بد بود چون سینه هات پیدا بود که همیم که اومدی بیرو کوک گفت : اصلا دومی : عمرن سومی : اصلا رنگش قشنگ نیست چهارمی : خیلی تنگه پنجمی: جنسش خوب نیست دیگه داشت خسته میشودی همه لباس ها بهت اومده بود اما کوکی هی گیر میداد اخری رو پوشیدی که گفت همینه این خوبه یه لباس کرمی و یه دامن اون زنگی که بغله کوک بود دمه گوشس بهش گفت : همسره زیبایی دارین که کوک لبخند زد برات سوال شد که چی گفته بود رفتی که لباس های خودت رو بپوشی که اون زنی که کمک میکرد لباس هات رو بپوشی گفت : خیلی بهم میایند خیلی روتون حساس هم هستن تک خنده ای میزنی و میگی : ممنون رفتی بیرو که گفت خوب حالا بریم برای اقای جونکوک که کوکی: برو تا بریم رفتین تو لباس مردونه شروع کرد لباس پوشید همش بهش میومد اما بعضی ها زیادی حوب نبود یکی پوشید که پاشدی
و گفت : واو واقعا ایشون اقای کوک هستن کوک: خوبه تو:عالیه یکم رفتی جلووبهش گفتی : اینجوری بیشتر خواستنی میشی میترسم بدزدنت کوک : یا زشته انقدرنیا نزدیک جلوی مردم زشته دارن نگاه میکنن اومدی عقب و گفتی خوب بیا بریم هزینه شون رو بدیم و راه افتادین پرداخت که کردین کوک گفت : بریم برای کفش رفتین که کوکی برا تو یه کفشه بوت اما پاشنه بلند برداشت و برای خودش هم خرید رفتین سوار ماشین شدین که تو گفتی :اوه ساعت سه شد کوکی : واقعا چه زود رفت که گفتی جونکوک میشه یه لحظه نگه داری که نگه داشت سرش رو اورد جلو و گفت چیزی شد که سرش رو گرفتی و لب هات روگذاشتی رو لباش با تعجب بهت نگاه میکرد ازش جداشدی و گفتی : های دیگه داشتم دیونه میشدم کوک:باورم نمیشه که تو رو تحریک کردم خب حالا بریم حلقه برای اینکه باور کنه نامزدیم که تو رو بهش گفتی : باشه برو که بریم رفتین تو جواهر فروشی خیلی زیبا بود وارده یه مغازه ها شدین که پسرس جون گفت بفرماییدکوک : لطفا زیبا ترین حلقه هاتون دیر شده بود حلقه ها رو گرفتین و رفتین که...
و گفت : واو واقعا ایشون اقای کوک هستن کوک: خوبه تو:عالیه یکم رفتی جلووبهش گفتی : اینجوری بیشتر خواستنی میشی میترسم بدزدنت کوک : یا زشته انقدرنیا نزدیک جلوی مردم زشته دارن نگاه میکنن اومدی عقب و گفتی خوب بیا بریم هزینه شون رو بدیم و راه افتادین پرداخت که کردین کوک گفت : بریم برای کفش رفتین که کوکی برا تو یه کفشه بوت اما پاشنه بلند برداشت و برای خودش هم خرید رفتین سوار ماشین شدین که تو گفتی :اوه ساعت سه شد کوکی : واقعا چه زود رفت که گفتی جونکوک میشه یه لحظه نگه داری که نگه داشت سرش رو اورد جلو و گفت چیزی شد که سرش رو گرفتی و لب هات روگذاشتی رو لباش با تعجب بهت نگاه میکرد ازش جداشدی و گفتی : های دیگه داشتم دیونه میشدم کوک:باورم نمیشه که تو رو تحریک کردم خب حالا بریم حلقه برای اینکه باور کنه نامزدیم که تو رو بهش گفتی : باشه برو که بریم رفتین تو جواهر فروشی خیلی زیبا بود وارده یه مغازه ها شدین که پسرس جون گفت بفرماییدکوک : لطفا زیبا ترین حلقه هاتون دیر شده بود حلقه ها رو گرفتین و رفتین که...
۷.۹k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.