رمان عشق مخفیانه 🖤🤍⛓️
رمان عشق مخفیانه 🖤🤍⛓️
پارت ۵
دیانا : داشتم ظرف ها رو می شستم که یه نفر اومد تو ( نویسنده : رامین پسر عمو ی ارسلانه و خیلی هوله ) ، س..لا..م
رامین : سلام خوشگل خانم میشه باهم آشنا شیم ؟
دیانا : چی دارید میگین آقا
ارسلان : دیدم رامین رفته تو آشپزخونه و داره بادیانا حرف میزنه ، رفتم تو ببینم چه خبره ، که دیدم دیانا ترسیده ، روی رامین داد کشیدم و فرستادمش بیرون ، رامین هزار بار بهت گفتم با خدمتکار های من کاری نداشته باش الان هم گمشو بیرون
رامین : باشه بابا حالا نکشیمون با اون کلفتات
و رفت بیرون
ارسلان : دیانا کاریت که نداشت
دیانا : ارباب بهم گفت بهم با هم آشنا شیم 🥺
ارسلان : غلط کرد
پارت ۵
دیانا : داشتم ظرف ها رو می شستم که یه نفر اومد تو ( نویسنده : رامین پسر عمو ی ارسلانه و خیلی هوله ) ، س..لا..م
رامین : سلام خوشگل خانم میشه باهم آشنا شیم ؟
دیانا : چی دارید میگین آقا
ارسلان : دیدم رامین رفته تو آشپزخونه و داره بادیانا حرف میزنه ، رفتم تو ببینم چه خبره ، که دیدم دیانا ترسیده ، روی رامین داد کشیدم و فرستادمش بیرون ، رامین هزار بار بهت گفتم با خدمتکار های من کاری نداشته باش الان هم گمشو بیرون
رامین : باشه بابا حالا نکشیمون با اون کلفتات
و رفت بیرون
ارسلان : دیانا کاریت که نداشت
دیانا : ارباب بهم گفت بهم با هم آشنا شیم 🥺
ارسلان : غلط کرد
۸.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.