پارت 27 فیک شرط بندی مافیا ✨️🌓🥀
دکترا: شک رو بیارین
هرچی شک زدن یونجی برنگشت
دکتر: دیگه بسه ........
دکترا: ساعت مرگ رو بنویس
تهیونگ: نههههه لطفا کاری کنید 😭😭😭😭
تهیونگ: کل پول و دارایی مو میدم لطفا نجاتش بدین
دکتر دستاشو گذاشت رو شونه تهیونگ
دکتر: غم اخرت باشه بیمارو از دست دادیم 😭😭😭✨️
تهیونگ با صدای بلند گریه میکرد میخواست بره سمت اتاق ولی دکترا محکم گرفته بودنش 😭😭😭😭
دکترا پارچه سفید رو رو یونجی کشیدن😭😭😭😭
تهیونگ: نه نبردیش عشقم بدون من نمیتونه
یونجی رو گذاشتن سرد خونه😭😭😭
تهیونگ: نبریدش سرد میشه اون از سرما بدش میادد
تهیونگ از شدت گریه و ناراحتی بیهوش شد
و چندتا آدم ناشناس یونجی رو از سرد خونه دزدیدن و یه جنازه دیگه جای یونجی گذاشتن
تهیونگ: یونجی منوکجاستتتت شما اونو کشتینننننن
تهیونگ: نهههه اون نمیتونه منو ول کنه
بابابزرگ تهیونگ: به خودت بیا اون دیگه مرده
تهیونگ: همش بخاطر توعه که زندگیم اینطوری شد
بابابزرگ: من اون کاری که به صلاحت بودو انجام دادم
تهیونگ: گند زدی به زندیگم
اون آدمای ناشناس یونجی رو بردن تو آمبولانس شک بهش زدن و یونجی قلبش دوباره میزد
یونجی رو تو یه اتاق زندانی کرده بودن و یونجی تو کما بود
بابابزرگ: تهیونگ پاشو بریم برای خاکسپاری یونجی
تهیونگ: یونجی من نمره نمیتونه بمیره
بابابزرگ: اون واقعا رفته
تهیونگ: 😭😭😭😭😭
تهیونگ: میشه خاکش نکنید اون از جای تاریک میترسه
تهیونگ: (با صدای بلند) یونجییییییییی 😭😭😭😭😭
تهیونگ: بخشیدمت لطفا پاشو عشقم شوخی رو بس کن
تهیونگ: از تنهایی بدون تو میترسم
خاکسپاری تموم شد و تهیونگ مث مرده متحرک شده بود
چند روز بعد
روی قبر یونجی
تهیونگ: میخوام یهو بیام تو اتاق اونجا منتظرم باشی میخوام دوباره محکم بغلم کنی میخوام لمست کنم
تهیونگ: رفتنت خیلی بی رحمانست پاشو دوباره اذیتم کن
نمیدونی چقدر دلم برات تنگه لعنتی😭😭🫂
آدمای ناشناس: دکتر بیاین چشمای این دختره پلک میزنه
دکتر: بهوش اومده
یهو در باز شد یکی وارد شد سمت یونجی..........
اون: دکتر کارت خوب بود
حدس بزنید کی نجاتش داد
چالش بگید هر فیکو چند بار میخونید؟
هرچی شک زدن یونجی برنگشت
دکتر: دیگه بسه ........
دکترا: ساعت مرگ رو بنویس
تهیونگ: نههههه لطفا کاری کنید 😭😭😭😭
تهیونگ: کل پول و دارایی مو میدم لطفا نجاتش بدین
دکتر دستاشو گذاشت رو شونه تهیونگ
دکتر: غم اخرت باشه بیمارو از دست دادیم 😭😭😭✨️
تهیونگ با صدای بلند گریه میکرد میخواست بره سمت اتاق ولی دکترا محکم گرفته بودنش 😭😭😭😭
دکترا پارچه سفید رو رو یونجی کشیدن😭😭😭😭
تهیونگ: نه نبردیش عشقم بدون من نمیتونه
یونجی رو گذاشتن سرد خونه😭😭😭
تهیونگ: نبریدش سرد میشه اون از سرما بدش میادد
تهیونگ از شدت گریه و ناراحتی بیهوش شد
و چندتا آدم ناشناس یونجی رو از سرد خونه دزدیدن و یه جنازه دیگه جای یونجی گذاشتن
تهیونگ: یونجی منوکجاستتتت شما اونو کشتینننننن
تهیونگ: نهههه اون نمیتونه منو ول کنه
بابابزرگ تهیونگ: به خودت بیا اون دیگه مرده
تهیونگ: همش بخاطر توعه که زندگیم اینطوری شد
بابابزرگ: من اون کاری که به صلاحت بودو انجام دادم
تهیونگ: گند زدی به زندیگم
اون آدمای ناشناس یونجی رو بردن تو آمبولانس شک بهش زدن و یونجی قلبش دوباره میزد
یونجی رو تو یه اتاق زندانی کرده بودن و یونجی تو کما بود
بابابزرگ: تهیونگ پاشو بریم برای خاکسپاری یونجی
تهیونگ: یونجی من نمره نمیتونه بمیره
بابابزرگ: اون واقعا رفته
تهیونگ: 😭😭😭😭😭
تهیونگ: میشه خاکش نکنید اون از جای تاریک میترسه
تهیونگ: (با صدای بلند) یونجییییییییی 😭😭😭😭😭
تهیونگ: بخشیدمت لطفا پاشو عشقم شوخی رو بس کن
تهیونگ: از تنهایی بدون تو میترسم
خاکسپاری تموم شد و تهیونگ مث مرده متحرک شده بود
چند روز بعد
روی قبر یونجی
تهیونگ: میخوام یهو بیام تو اتاق اونجا منتظرم باشی میخوام دوباره محکم بغلم کنی میخوام لمست کنم
تهیونگ: رفتنت خیلی بی رحمانست پاشو دوباره اذیتم کن
نمیدونی چقدر دلم برات تنگه لعنتی😭😭🫂
آدمای ناشناس: دکتر بیاین چشمای این دختره پلک میزنه
دکتر: بهوش اومده
یهو در باز شد یکی وارد شد سمت یونجی..........
اون: دکتر کارت خوب بود
حدس بزنید کی نجاتش داد
چالش بگید هر فیکو چند بار میخونید؟
۱۸.۴k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.