14 Part
جین: رز بیدار نمیشی؟
رز: بزار یه کوچولو دیگه بخوابم.
جین: ولی باید غذا بخوری. بلند شو.
وقتی چشمام رو باز کردم، جین صورتش قشنگ روبروی من بود.
رز: وای ترسیدم خب. چرا صورتت رو انقدر نزدیک کردی؟!
جین: چون میخواستم بیدار بشی. گرسنمه دیگه بیا غذا بخوریم.
رز: باشه ولی قبلش باید داروت رو بدم.
بلند شدم و از روی میز، برداشتمش.
رز: ببین یکم تلخ و بدمزست ولی باید تحمل کنی.
یکمش رو داخل قاشق ریختم و بردمش نزدیک دهنش.
جین: خودمم میتونم بخورما.
رز: باشه باشه حالا استعدات هات رو به رخ نکش.
جین: مسخره میکنی؟
رز: معلومه حالا هم یه پسر بچه خوب باش و بخورش.
جین: پسر بچه خوب؟
لبخندی زد.
دارو رو بهش دادم و معلوم بود حالش بهم خورده.
رز: باید تحمل کنی. حالا میتونیم غذا بخوریم.
جین: چندبار دیگه باید اینو بخورم؟
رز: هیچی دیگه آخرین بار بود. الانم کامل خوب شدی فقط محض اطمینان دادم.
بعد از اون غذا رو خوردیم.
جین: راستی رز. باید امروز بریم پیش پادشاه.
رز: پادشاه؟ برای چی؟
جین: گفت کارمون داره.
رز: آهان. بریم پس.
رفتیم بیرون از اتاق و به سمت اتاق پادشاه راه میرفتیم. همیشه همه منو یه جوری نگاه میکردن داخل این قصر. خیلی اذیت میشدم. به بدنم یا به صورتم خیره میشدن. کاش متوجه میشدن، که چقدر آزار دهنده ست. غرق همین فکرا بودم.
جین: رسیدیم.
رز: آهان آره
در زدیم و رفتیم داخل. تعظیم کردیم.
پادشاه: بشینید.
رز و جین: چشم
پادشاه: باهاتون میخواستم حرف بزنم اول از همه با تو رز.
رز: بله بفرمایید.
پادشاه: از اونجایی که زن های من مردن، تو مقام ملکه رو داری.
رز: بله
پادشاه: و همچنین تو جین. میدونی که چند روز دیگه، مقام من به تو میرسه. میشی پادشاه.
جین: بله پدر.
پادشاه: خب هردوتون گوش کنید. جین باید قبل از اینکه به مقامت برسی، بچه دار بشید.
از زبان رز:
خیلی تعجب کرده بودم. کسی در این باره به من چیزی نگفته بود.
پادشاه: رز. جین حتما به تو هم گفته.
به من چیزی نگفته بود و انگار قرار بوده که بگه. فقط سرم رو تکون دادم که یعنی خبر داشتم.
جین: پدر ولی من به طور مفصل در این باره با شما حرف زدم.
پادشاه: رز. نمیخواد دروغ بگی به من. میدونم که جین در این باره چیزی بهت نگفته.
جین: پدر باید وقت میدادین به من.
پادشاه: تا کی؟ هر وقت خواستم با رز صبحت کنم، تو مانعم شدی. برای همین تصمیم گرفتم با هردوتاتون صحبت کنم.
جین: من براتون دلیلش رو گفتم.
پادشاه: که چی؟ حرفای مسخره ت مثل اینکه رز با خواست خودش اینجا نیومده و نباید ازش چنین چیزی بخوام؟ تو شوهرش هستی. شب اول ازدواج باهاش رابطه داشتی. پس چرا از بچه دار شدن میترسی؟
حرفی زده نشد.
پادشاه: نکنه تاحالا باهاش رابطه نداشتی؟
رز: من نیاز به زمان داشتم. ببخشید تقصیر من بود.
جین: نیاز نیست چنین حرفی بزنی رز.
...
لایک
♥️
فیک ماه کوچک من
#فیک_بی_تی_اس
رز: بزار یه کوچولو دیگه بخوابم.
جین: ولی باید غذا بخوری. بلند شو.
وقتی چشمام رو باز کردم، جین صورتش قشنگ روبروی من بود.
رز: وای ترسیدم خب. چرا صورتت رو انقدر نزدیک کردی؟!
جین: چون میخواستم بیدار بشی. گرسنمه دیگه بیا غذا بخوریم.
رز: باشه ولی قبلش باید داروت رو بدم.
بلند شدم و از روی میز، برداشتمش.
رز: ببین یکم تلخ و بدمزست ولی باید تحمل کنی.
یکمش رو داخل قاشق ریختم و بردمش نزدیک دهنش.
جین: خودمم میتونم بخورما.
رز: باشه باشه حالا استعدات هات رو به رخ نکش.
جین: مسخره میکنی؟
رز: معلومه حالا هم یه پسر بچه خوب باش و بخورش.
جین: پسر بچه خوب؟
لبخندی زد.
دارو رو بهش دادم و معلوم بود حالش بهم خورده.
رز: باید تحمل کنی. حالا میتونیم غذا بخوریم.
جین: چندبار دیگه باید اینو بخورم؟
رز: هیچی دیگه آخرین بار بود. الانم کامل خوب شدی فقط محض اطمینان دادم.
بعد از اون غذا رو خوردیم.
جین: راستی رز. باید امروز بریم پیش پادشاه.
رز: پادشاه؟ برای چی؟
جین: گفت کارمون داره.
رز: آهان. بریم پس.
رفتیم بیرون از اتاق و به سمت اتاق پادشاه راه میرفتیم. همیشه همه منو یه جوری نگاه میکردن داخل این قصر. خیلی اذیت میشدم. به بدنم یا به صورتم خیره میشدن. کاش متوجه میشدن، که چقدر آزار دهنده ست. غرق همین فکرا بودم.
جین: رسیدیم.
رز: آهان آره
در زدیم و رفتیم داخل. تعظیم کردیم.
پادشاه: بشینید.
رز و جین: چشم
پادشاه: باهاتون میخواستم حرف بزنم اول از همه با تو رز.
رز: بله بفرمایید.
پادشاه: از اونجایی که زن های من مردن، تو مقام ملکه رو داری.
رز: بله
پادشاه: و همچنین تو جین. میدونی که چند روز دیگه، مقام من به تو میرسه. میشی پادشاه.
جین: بله پدر.
پادشاه: خب هردوتون گوش کنید. جین باید قبل از اینکه به مقامت برسی، بچه دار بشید.
از زبان رز:
خیلی تعجب کرده بودم. کسی در این باره به من چیزی نگفته بود.
پادشاه: رز. جین حتما به تو هم گفته.
به من چیزی نگفته بود و انگار قرار بوده که بگه. فقط سرم رو تکون دادم که یعنی خبر داشتم.
جین: پدر ولی من به طور مفصل در این باره با شما حرف زدم.
پادشاه: رز. نمیخواد دروغ بگی به من. میدونم که جین در این باره چیزی بهت نگفته.
جین: پدر باید وقت میدادین به من.
پادشاه: تا کی؟ هر وقت خواستم با رز صبحت کنم، تو مانعم شدی. برای همین تصمیم گرفتم با هردوتاتون صحبت کنم.
جین: من براتون دلیلش رو گفتم.
پادشاه: که چی؟ حرفای مسخره ت مثل اینکه رز با خواست خودش اینجا نیومده و نباید ازش چنین چیزی بخوام؟ تو شوهرش هستی. شب اول ازدواج باهاش رابطه داشتی. پس چرا از بچه دار شدن میترسی؟
حرفی زده نشد.
پادشاه: نکنه تاحالا باهاش رابطه نداشتی؟
رز: من نیاز به زمان داشتم. ببخشید تقصیر من بود.
جین: نیاز نیست چنین حرفی بزنی رز.
...
لایک
♥️
فیک ماه کوچک من
#فیک_بی_تی_اس
۱۶.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.