part9🧟💀
"سوا"
نباید توجه کسی مثل اونو جلب کنم خیلی رو مخه
سوا : اوپا میگما..حالا که فکر میکنم معمولا همچین ترتیبی وجود داره اما اونی که دیدم با تو فرق داره.."پوزخنده" اتفاقا همیشه اون پفیوزی که به خیال خودش گردن کلفته که به فاک میره
جونسوک : چه زری زدی؟
سوا :"خنده کیوت" یه شوخی بامزه بات کردم..حال نکردی؟
جونسوک : خفه شو ببینم هرزه!
منو از لباسم گرف و کوبیدم به دیوار
سوا : اییی
سوا دیوونه شدی ناموصن...اییی سرم
یدفه جونگ کوک مشت محکمی به جونسوک زد (جونن صاحبشون تشریف اوردن)
سوا : س..سونبه
جونسوک : اخخخخ
جونگ کوک جونسوک رو از یقش گرفت
کوک : سوا گف شوخی کرده"نگاه ترسناک"
جونسوک : روانی..عاشغال
جونگ کوک مشت دیگه ای تحویل جونسوک داد و انداختش زمین
کوک : حالا که یه شوخیو جدی گرفتی بهتره جدی ترش کنیم...دیگه گنده تر از دهنت نخوریااا
حالا که میبینم...چرا کل بدن سونبه پر از زخمای عمیقه که انگار خوب شدن
مخصوصا اون بریدگی رو گردنش..
جونسوک : اوخخخ
کوک : لبخند یادت نره
واقعا چجوری؟ این همه زخم از کجا اومده
داهیون : چخبرتونه..جونسوک اوپا؟
منو باش که سعی داشتم جو اروم بمونه
گوشی هم دیگه به درد نمیخوره
با این وضع از اتاق هم نمیتونیم خارج بشیم
جونسوک ازمون دور شد
جونگکوکم تیشرتشو پوشید و اومد جفتم نشست
اوففف چیکار کنیم
فقد میتونیم صبر کنیم تا یکی بیاد نجاتمون بده
کوک : میگم سوا جون، ترسوندمت؟
سوا : هوم؟
همه مضطربن به جز جونگ کوک...الان چه اهمیتی داره ترسیده باشم یا نه؟
سوا : خب..اره..، بگم نه دروغ گفتم
کوک : ببخشید.وقتی دیدم اون حدومزاده اینجوری بهت حمله کرد یه لحظه کنترلمو از دست دادم باید حالیش میکردم .
سوا : باشه سونبه.درک میکنم
کوک : واقعا؟
نه اصلا هم درک نمیکنم.چجوری درک کنم اخه..چطور میتونم همچین رفتاری رو درک کنم
سوا : اره واقعا
کوک : دروغگو،سوا جونم حتی یه ذره درکم نمیکنه.اگه درک میکردی یه اره خشک و خالی نمیگفتی
سوا :(゜゜;)(باز بچه رو ضایع کرد😔💨)
من فقد میخواستم ارومش کنم
شونشو نوازش کردم
سوا:من اشتباه کردم.خب؟
کوک : اصن حتی نمیدونی چه اشتباهی کردی . چرا واسه چیزی که نمیفهمیش عذر خواهی میکنی؟..هوفف بیخیال تو همیشه همینی.
چی داره میگه..یه جوری حرف میزنه که انگار دل عشقمو شکوندم(ー_ー;)
سوا : خب چیکار میتونم بکنم حالت بهتر شه؟
کوک : سوا
سرشو رو شونم گزاشت
سوا : (* ̄∇ ̄)
کوک : سوا جون،خیلی بهم سخت گذشته،دوس دارم یکم بهم ارامش بدی
سوا : خ..خب چجوری بهت ارامش بدم؟
نزدیکتر اومد..
کوک : منو با بدنت اروم کن سوا(دونننن:>)
سوا : چ..چی؟
دستشو به دستم قفل کرد
یعنی منظورش چیه
عقب تر رفتم
کوک : اوخی کیوتی.چی شد ترسیدی؟مگه گفتم میخوام بخورمت؟"خنده"
سوا : ن..نه بابا
ناموصن منو گفتی کیوت
نباید توجه کسی مثل اونو جلب کنم خیلی رو مخه
سوا : اوپا میگما..حالا که فکر میکنم معمولا همچین ترتیبی وجود داره اما اونی که دیدم با تو فرق داره.."پوزخنده" اتفاقا همیشه اون پفیوزی که به خیال خودش گردن کلفته که به فاک میره
جونسوک : چه زری زدی؟
سوا :"خنده کیوت" یه شوخی بامزه بات کردم..حال نکردی؟
جونسوک : خفه شو ببینم هرزه!
منو از لباسم گرف و کوبیدم به دیوار
سوا : اییی
سوا دیوونه شدی ناموصن...اییی سرم
یدفه جونگ کوک مشت محکمی به جونسوک زد (جونن صاحبشون تشریف اوردن)
سوا : س..سونبه
جونسوک : اخخخخ
جونگ کوک جونسوک رو از یقش گرفت
کوک : سوا گف شوخی کرده"نگاه ترسناک"
جونسوک : روانی..عاشغال
جونگ کوک مشت دیگه ای تحویل جونسوک داد و انداختش زمین
کوک : حالا که یه شوخیو جدی گرفتی بهتره جدی ترش کنیم...دیگه گنده تر از دهنت نخوریااا
حالا که میبینم...چرا کل بدن سونبه پر از زخمای عمیقه که انگار خوب شدن
مخصوصا اون بریدگی رو گردنش..
جونسوک : اوخخخ
کوک : لبخند یادت نره
واقعا چجوری؟ این همه زخم از کجا اومده
داهیون : چخبرتونه..جونسوک اوپا؟
منو باش که سعی داشتم جو اروم بمونه
گوشی هم دیگه به درد نمیخوره
با این وضع از اتاق هم نمیتونیم خارج بشیم
جونسوک ازمون دور شد
جونگکوکم تیشرتشو پوشید و اومد جفتم نشست
اوففف چیکار کنیم
فقد میتونیم صبر کنیم تا یکی بیاد نجاتمون بده
کوک : میگم سوا جون، ترسوندمت؟
سوا : هوم؟
همه مضطربن به جز جونگ کوک...الان چه اهمیتی داره ترسیده باشم یا نه؟
سوا : خب..اره..، بگم نه دروغ گفتم
کوک : ببخشید.وقتی دیدم اون حدومزاده اینجوری بهت حمله کرد یه لحظه کنترلمو از دست دادم باید حالیش میکردم .
سوا : باشه سونبه.درک میکنم
کوک : واقعا؟
نه اصلا هم درک نمیکنم.چجوری درک کنم اخه..چطور میتونم همچین رفتاری رو درک کنم
سوا : اره واقعا
کوک : دروغگو،سوا جونم حتی یه ذره درکم نمیکنه.اگه درک میکردی یه اره خشک و خالی نمیگفتی
سوا :(゜゜;)(باز بچه رو ضایع کرد😔💨)
من فقد میخواستم ارومش کنم
شونشو نوازش کردم
سوا:من اشتباه کردم.خب؟
کوک : اصن حتی نمیدونی چه اشتباهی کردی . چرا واسه چیزی که نمیفهمیش عذر خواهی میکنی؟..هوفف بیخیال تو همیشه همینی.
چی داره میگه..یه جوری حرف میزنه که انگار دل عشقمو شکوندم(ー_ー;)
سوا : خب چیکار میتونم بکنم حالت بهتر شه؟
کوک : سوا
سرشو رو شونم گزاشت
سوا : (* ̄∇ ̄)
کوک : سوا جون،خیلی بهم سخت گذشته،دوس دارم یکم بهم ارامش بدی
سوا : خ..خب چجوری بهت ارامش بدم؟
نزدیکتر اومد..
کوک : منو با بدنت اروم کن سوا(دونننن:>)
سوا : چ..چی؟
دستشو به دستم قفل کرد
یعنی منظورش چیه
عقب تر رفتم
کوک : اوخی کیوتی.چی شد ترسیدی؟مگه گفتم میخوام بخورمت؟"خنده"
سوا : ن..نه بابا
ناموصن منو گفتی کیوت
۲۳.۸k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.