خشم من... فیک جونگکوک
پارت:17
وارد خونه شدم
همه جا تاریک بود
چراغ هارو روشن کردم به خونه نگاه کردم
همه جاش تمیز بود اما من خوب میدونستم که چ خون هایی اینجا ریخته شد
و خون چ کسایی اینجا ریخته شد!
و ب دستای کی ریخته شد!
روی تمام وسایل یک پارچه سفید بود
پارچه هارو در اوردم و رفتم طبقه بالا تا ب اتاق خودم سر بزنم
وقتی وارد اتاقش شد
همه چیز سر جای خودشون بودن
به تخت کوچیکش نگاه کرد و بعد به عروسک هاش نگاه کرد
قطره اشکی از گوشه چشماش پایین افتاد
از اتاق خودش بیرون اومد
و به سمت اتاق پدر مادرش رفت
نمیدونست کار درستی داره انجام میده یا نه
در اتاق رو باز کرد و رفت داخل
اولین چیزی ک دردش رو به یادش اورد عکس خانوادگی بود که روی دیوار اتاق بود
و تمام عکس های دیگه ک روی میز گذاشته بود
به سمت کمد گوشه اتاق رفت و همونطور ک پدرش یهش یاد داره بود
دستگیره سمت چپ کمد رو باید بکشید به سمت بالا
تا اگر کسی خواست بهشس اسیب بزنه
با استفاده از وسایل توی اون کمد یا بهتره بگم اتاق مخفی از خودش دفا کنه
گرچه ک کار زیادی بلد نبود
اگرم ک توی ۶سالگی با پدرش کار کرده بود
اون موقع بچه بود و الان همه چیز یادش رفته بود
دستگیره رو به سمت بالا کشید و یک در توی دیوار باز شد
در رو باز کامل باز کرد و نگاهی داخل اتاق انداخت
دهنش از این حجم از اسلحه باز موند
روی اسلحه ها دستی کشید و خواست در رو ببنده ک از پایین صدایی شنید
سریع یک کلت برداشت و چکش کرد
توش یک تیر بود
اروم به سمت بیرون قدم برداشت و رفت پایین به دورو ورش نگاه کرد و متوجه شد که
صدا داره از آشپزخونه میاد
به سمت آشپزخونه رفت و سریع اسلحه رو سمت اون فرد گرفت
ماتش برد و به جلو خیره شد و با شوک گفت:
-د..داداش؟؟...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
وارد خونه شدم
همه جا تاریک بود
چراغ هارو روشن کردم به خونه نگاه کردم
همه جاش تمیز بود اما من خوب میدونستم که چ خون هایی اینجا ریخته شد
و خون چ کسایی اینجا ریخته شد!
و ب دستای کی ریخته شد!
روی تمام وسایل یک پارچه سفید بود
پارچه هارو در اوردم و رفتم طبقه بالا تا ب اتاق خودم سر بزنم
وقتی وارد اتاقش شد
همه چیز سر جای خودشون بودن
به تخت کوچیکش نگاه کرد و بعد به عروسک هاش نگاه کرد
قطره اشکی از گوشه چشماش پایین افتاد
از اتاق خودش بیرون اومد
و به سمت اتاق پدر مادرش رفت
نمیدونست کار درستی داره انجام میده یا نه
در اتاق رو باز کرد و رفت داخل
اولین چیزی ک دردش رو به یادش اورد عکس خانوادگی بود که روی دیوار اتاق بود
و تمام عکس های دیگه ک روی میز گذاشته بود
به سمت کمد گوشه اتاق رفت و همونطور ک پدرش یهش یاد داره بود
دستگیره سمت چپ کمد رو باید بکشید به سمت بالا
تا اگر کسی خواست بهشس اسیب بزنه
با استفاده از وسایل توی اون کمد یا بهتره بگم اتاق مخفی از خودش دفا کنه
گرچه ک کار زیادی بلد نبود
اگرم ک توی ۶سالگی با پدرش کار کرده بود
اون موقع بچه بود و الان همه چیز یادش رفته بود
دستگیره رو به سمت بالا کشید و یک در توی دیوار باز شد
در رو باز کامل باز کرد و نگاهی داخل اتاق انداخت
دهنش از این حجم از اسلحه باز موند
روی اسلحه ها دستی کشید و خواست در رو ببنده ک از پایین صدایی شنید
سریع یک کلت برداشت و چکش کرد
توش یک تیر بود
اروم به سمت بیرون قدم برداشت و رفت پایین به دورو ورش نگاه کرد و متوجه شد که
صدا داره از آشپزخونه میاد
به سمت آشپزخونه رفت و سریع اسلحه رو سمت اون فرد گرفت
ماتش برد و به جلو خیره شد و با شوک گفت:
-د..داداش؟؟...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۲۶.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.