ازدواج اجباری پارت85 و86
اشکم رو پاک کردم و گفتم
ا.ت:گشنم نیست
پاشد رفت بیرون و بعد برگشت غذای جدید اورده بود بی صدا قاشق پر کرد و نزدیک اورد منم با ناچاری خوردم نمیخوام عصبی ترش کنم بعد یکم گفتم نمیتونم بخورم اونم غذارو کنار گزاشت و بهم نگاه میکرد منم بی صدا سرمو پایین انداخته بودم فقط صدای نفسامون میومد درونم خیلی آشفته بود انگار لبه یه پرتگاه ایستاده باشم هیچ کس از حس درونم خبر نداره حتی تو جونگکوک
بعد یکم که گزشت جونگکوک سکوت زو شکست و گفت
جونگکوک: پاشو کمکت کنم صورتت رو بشور و لباس هات زو عوض کن بر میگردیم خونه
ساکت پاشدم بدنم هنوزم یکم بی حس بود انگار جونگکوک گرفتم و کمکم کرد بعد ابی به صورتم زدم و لباسم رو عوض کردم و بعد جونگکوک براید استایل بغ*لم کرد و برد بیرون
تهیونگ بیرون بود گفت
تهیونگ:حالت خوبه زن داداش
اروم جواب دادم
ا.ت:بله ممنون
سوار ماشین شدیم تهیونک رانندگی میکرد اونا هم حرف میزدن دیدم از راه عمارت نرفتن و سمت یه جای دیگه رفتن تعجب کردم ولی چیزی نگفتم بعد یکم جلوی خونه ای که جونگکوک بهم نشون دادن ایستادن جونگکوک اومد و کمکم کرد که پیاده بشم رفتیم تو دیدم نارا هم اونجاست داره اشپزی میکنه
وقتی مارو دید اومد سمتم و بغلم کرد و رو مبل نشستیم برام حرف میزد و گفت که جونگکوک بهش گفته که وسایلم رو برام جمع کنه و بعد بیارن اینجا بهم کمک کرد و منو برد تو اتاق همه وسایلم رو اورده بودن بعد گفت
نارا:خب من دیگه میرم مراقب خودت باش و اگه چیزی لازم داشتی جونگکوک اتاق روبه روی ته بهش بگو تا کمکت کنه
شکه شدم یعنی اون نمیخواد با من تو یه اتاق بخوابه
ا.ت:باشه ممنونم
اون رفت من با ذهن مشغول داشتم فکر میکردم یعنی اینقدر ازم دلخور شده که باهام نمیخوابه منم خوابیدم
.......
پارت86 حذف شده 😭 تو کامنت ها بخونید
ا.ت:گشنم نیست
پاشد رفت بیرون و بعد برگشت غذای جدید اورده بود بی صدا قاشق پر کرد و نزدیک اورد منم با ناچاری خوردم نمیخوام عصبی ترش کنم بعد یکم گفتم نمیتونم بخورم اونم غذارو کنار گزاشت و بهم نگاه میکرد منم بی صدا سرمو پایین انداخته بودم فقط صدای نفسامون میومد درونم خیلی آشفته بود انگار لبه یه پرتگاه ایستاده باشم هیچ کس از حس درونم خبر نداره حتی تو جونگکوک
بعد یکم که گزشت جونگکوک سکوت زو شکست و گفت
جونگکوک: پاشو کمکت کنم صورتت رو بشور و لباس هات زو عوض کن بر میگردیم خونه
ساکت پاشدم بدنم هنوزم یکم بی حس بود انگار جونگکوک گرفتم و کمکم کرد بعد ابی به صورتم زدم و لباسم رو عوض کردم و بعد جونگکوک براید استایل بغ*لم کرد و برد بیرون
تهیونگ بیرون بود گفت
تهیونگ:حالت خوبه زن داداش
اروم جواب دادم
ا.ت:بله ممنون
سوار ماشین شدیم تهیونک رانندگی میکرد اونا هم حرف میزدن دیدم از راه عمارت نرفتن و سمت یه جای دیگه رفتن تعجب کردم ولی چیزی نگفتم بعد یکم جلوی خونه ای که جونگکوک بهم نشون دادن ایستادن جونگکوک اومد و کمکم کرد که پیاده بشم رفتیم تو دیدم نارا هم اونجاست داره اشپزی میکنه
وقتی مارو دید اومد سمتم و بغلم کرد و رو مبل نشستیم برام حرف میزد و گفت که جونگکوک بهش گفته که وسایلم رو برام جمع کنه و بعد بیارن اینجا بهم کمک کرد و منو برد تو اتاق همه وسایلم رو اورده بودن بعد گفت
نارا:خب من دیگه میرم مراقب خودت باش و اگه چیزی لازم داشتی جونگکوک اتاق روبه روی ته بهش بگو تا کمکت کنه
شکه شدم یعنی اون نمیخواد با من تو یه اتاق بخوابه
ا.ت:باشه ممنونم
اون رفت من با ذهن مشغول داشتم فکر میکردم یعنی اینقدر ازم دلخور شده که باهام نمیخوابه منم خوابیدم
.......
پارت86 حذف شده 😭 تو کامنت ها بخونید
۱۵۰.۸k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.