درگیرِ تو بودم که نمازم به قضا رفت
درگیرِ تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!
.
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی، عقربه ی قبله نما رفت...
.
در بین غزل نامِ تو را داد زدم ، داد-
آن گونه که تا آن سرِ این کوچه ، صدا رفت!
.
بیرون زدم از خانه ؛ یکی پشتِ سرم گفت:
این وقتِ شب این شاعرِ دیوانه، کجا رفت؟!
.
من بودم و زاهد... به دوراهی که رسیدیم
من سمتِ شما آمدم ؛ او سمتِ خدا رفت!...
.
با شانه ، شبی راهیِ زلفت شدم اما...
من گم شدم و شانه پیِ کشفِ طلا رفت!
.
در محفلِ شعر آمدم و رفتم و... گفتند:
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟!
.
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندَمَش آنگونه که دودش به هوا رفت...!!!
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!
.
سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی، عقربه ی قبله نما رفت...
.
در بین غزل نامِ تو را داد زدم ، داد-
آن گونه که تا آن سرِ این کوچه ، صدا رفت!
.
بیرون زدم از خانه ؛ یکی پشتِ سرم گفت:
این وقتِ شب این شاعرِ دیوانه، کجا رفت؟!
.
من بودم و زاهد... به دوراهی که رسیدیم
من سمتِ شما آمدم ؛ او سمتِ خدا رفت!...
.
با شانه ، شبی راهیِ زلفت شدم اما...
من گم شدم و شانه پیِ کشفِ طلا رفت!
.
در محفلِ شعر آمدم و رفتم و... گفتند:
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟!
.
می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندَمَش آنگونه که دودش به هوا رفت...!!!
۱.۳k
۲۴ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.