پارت 45
#پارت_45
معلم جذاب من👨🏻🏫🍓
هنونطور که اشک میریختم گفتم:
+بخدا،بخدا از امروز آقای راهگان...
حرفمو تموم نشده بود که یزدان فوری گفت:
-آره آره فامیلیشم راهگان بود!!
هق زدم گفتم:
+دیدیییییی...عررررر
با گریه از جام بلند شدم و با حرص و قدم های بلند به سمت اتاقم رفتم و شروع کردم به زجه زدن!!
ساعت از 2نصفه شب گذشته بود و من هنوز نخوابیده بودم!!
آه عمیقی کشیدم و گوشیمو برداشتم که یه لحظه نورش چشممو اذیت کرد... فوری صفحه رو کشیدم پایین و درصد نور و صفر کردم!!
تلگرام و باز کردم که شاید جواب پیاممو داده باشه...
انقدر گروه و کانال عضو بودم که پی ویش اون وسط مسطا گم شده بود، بعد از کلی گشتن بلاخره پیداش کردم!!
با تعجب به صفحه چتش نگاه کردم...سین کرد و جواب نداد چرااااا؟!!!
محکم زدم تو سرم و گفتم:
+خاک تو سرت تینا که بهش پیام دادی از اول!!
پ.ر.ی.و.دم بودم و همین حال روانی ده برابر بیشتر بد کرده بود!!
معلم جذاب من👨🏻🏫🍓
هنونطور که اشک میریختم گفتم:
+بخدا،بخدا از امروز آقای راهگان...
حرفمو تموم نشده بود که یزدان فوری گفت:
-آره آره فامیلیشم راهگان بود!!
هق زدم گفتم:
+دیدیییییی...عررررر
با گریه از جام بلند شدم و با حرص و قدم های بلند به سمت اتاقم رفتم و شروع کردم به زجه زدن!!
ساعت از 2نصفه شب گذشته بود و من هنوز نخوابیده بودم!!
آه عمیقی کشیدم و گوشیمو برداشتم که یه لحظه نورش چشممو اذیت کرد... فوری صفحه رو کشیدم پایین و درصد نور و صفر کردم!!
تلگرام و باز کردم که شاید جواب پیاممو داده باشه...
انقدر گروه و کانال عضو بودم که پی ویش اون وسط مسطا گم شده بود، بعد از کلی گشتن بلاخره پیداش کردم!!
با تعجب به صفحه چتش نگاه کردم...سین کرد و جواب نداد چرااااا؟!!!
محکم زدم تو سرم و گفتم:
+خاک تو سرت تینا که بهش پیام دادی از اول!!
پ.ر.ی.و.دم بودم و همین حال روانی ده برابر بیشتر بد کرده بود!!
۴.۳k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.