جنگیر
صدای دعاها توی صداهای گوش خراش داد های مرد و شیطان گم میشد مرد هر لحظه تند تر دعا رو می خواند تا مرد درد نکشه ولی درد بیشتر و بیشتر میشد شیطان داد بلدی کشید و به جهنم بازگشت داد های مرد تموم شده بود دیگه دعایی خونده نمی شد مرد روی تخت با دست و پایی بسته بیهوش بود
-مراقبش باشید
زن مرد بیهوش با گریه گفت: « ممنون من تا آخر عمر مدیون شما هستم»
-وظیفه بود خدا نگهدار
+برای تشکر امشب اینجا بمونید
-متاسفم من باید برم کار زیادی منتظر من هست
مرد از خونه اون زن بیرون اومد بارون شدیدی میومد باعث میشد بارانی مرد خیس خیس بشه به ناچار مرد زیر درختی پناه برد ولی بارون بند نیومد مرد شروع به دویدن کرد تا به کلبه چوبی قدیمی رسید در زد ولی کسی در رو باز نکرد به ناچار مرد وارد خانه شد از سقف خانه آب میچکید معلوم بود چند سالی میشه که کسی در ان خانه زندگی نمیکنه مرد کیف دستی قهوه ایی قدیمش را روی میز پوسیده گذاشت و به طرف تخت چوبی خالی از پتو و بالشت رفت و روش خوابید
.....
-مراقبش باشید
زن مرد بیهوش با گریه گفت: « ممنون من تا آخر عمر مدیون شما هستم»
-وظیفه بود خدا نگهدار
+برای تشکر امشب اینجا بمونید
-متاسفم من باید برم کار زیادی منتظر من هست
مرد از خونه اون زن بیرون اومد بارون شدیدی میومد باعث میشد بارانی مرد خیس خیس بشه به ناچار مرد زیر درختی پناه برد ولی بارون بند نیومد مرد شروع به دویدن کرد تا به کلبه چوبی قدیمی رسید در زد ولی کسی در رو باز نکرد به ناچار مرد وارد خانه شد از سقف خانه آب میچکید معلوم بود چند سالی میشه که کسی در ان خانه زندگی نمیکنه مرد کیف دستی قهوه ایی قدیمش را روی میز پوسیده گذاشت و به طرف تخت چوبی خالی از پتو و بالشت رفت و روش خوابید
.....
۱۵.۸k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.