پارت=اخر
و زنه هم گفت
زنه:ارباب اگه کاری با من ندارین منم میرم (ناز عشوه)
تا کوک اومد حرف بزنه گفتم
_نخیر چرا باید با دختر هرزه ای مث تو کاری داشته باشه گمشو (داد)
×یونااا(عصبی)
_تو ساکت شو کوک
زنه:ببینم تو این کی هستی که اینطوری حرف میزنی دختره****
بلند شدم و دختره رو زدم رو زمین و تا میخورد زدمش که بادیگاردای کوک جلومو گرفتن کوک اومد سمتم و دستمو گرفت جوری که کوک داشت خورد میشد رفتیم بیرون منو انداخت تو ماشین و خودشم نشست
_چته وحشی دستم شکوندی
×الان به کی گفتی وحشی(اربده)
_به تو
×منو عصبی نکن یونا چرا اینکارو کردی هاااا(داد)
_اره هیچی نمیگفتم که تا ده دقیقه دیگه هم دختره عوضی شمارتو میخواست حتما ببینم چرا الان به خاطر اون دختره ج*نده داری منو دعوا میکنی (داد)
×مگه نمیگم صداتو برای من نبر بالا اون دختره غلط کرد و با تو دختره خنگ من فقط عاشق توام اینو تو کلت فرو کن(داد)
_چرا سرم داد میزنی(گریه)
×اه فاک باشه یونا من غلط کردم گریه نکن زندگیم ببخشید قوربونت برم
منو بغل کرد و سرمو بوسید و نازم میکرد
×گریه نکن دیگه عشقم من اشتباه کردم من فقط عاشق توئم بیبی
لبامو محکم کوبوندم رو لباش و بوسیدمش
×اخ چقدر مزه داد خوردنی من
_(خنده)
بعد برگشتیم خونه من خیلی خسته بودم رفتم بالا و خودمو انداختم رو تخت
×لباساتو عوض نمیکنی بیبی
_حال ندارم خیلی خستم
×باشه پس خودم عوضش میکنم
_هوم باشه
لباسامو برام عوض کرد و خودشم لباساشو عوض کرد و با یه شلوارک اومد رو تخت و بالا تنش لخت بود دستشو بازکرد
×بیا بغلم بیبی امشب چون خسته ای کاری باهات ندارم
_نه خسته نیستم من آماده آمادم هر کاری میخوای بکنی هستم
×اع اینطوریه باشه پس (لبخند شیطانی)
افتاد به جون لبام و بعد(اسمات)
*
صبح با دلدرد شدیدی از خواب پاشدم دیدم کوک جلو آینه داشت موهاشو درست میکرد برگشت و اومد پیشم و بغلم کرد
_صبح به خیر
×صبح به خیر قربونت برم پاشو لباس بپوش بریم پایین صبحونه بخوریم
_باشه اول یکم دلمو ماساژ بده خیلی درد میکنه
×بیا بغلم عزیزم
رفتم تو بغلش و اونم دلمو برام ماساژ میداد بلند شدم و لباسامو پوشیدم و با کوک رفتیم پایین نشستم رو پاهاش و صبحونه خوردیم......
برش زمانی به روز عروسی
از زبان یونا
امروز خیلی خوشحالم چون قراره ازدواج کنم تو آینه داشتم خودمو با لباس عروس نگاه میکردم و ناخداگاه لبخندی رو لبام نشست که دیدم یکی از پشت بغلم کرد کوک بود دم گوشم گفت
×حاظری تا آخر عمرت صاحب قلبم شی
برگشتم سمتش و دستمو دور گردنش انداختم و لباشو بوسیدم و
_بلهههه
بعد محکم بوسیدیم همو و دست همو گرفتیم و رفتیم پایین
هیچی دیگه عروسی کردن و یک سال بعد هم صاحب بچه شدن و هر روز عاشق تر از قبل میشدن
پایان ❤️
زنه:ارباب اگه کاری با من ندارین منم میرم (ناز عشوه)
تا کوک اومد حرف بزنه گفتم
_نخیر چرا باید با دختر هرزه ای مث تو کاری داشته باشه گمشو (داد)
×یونااا(عصبی)
_تو ساکت شو کوک
زنه:ببینم تو این کی هستی که اینطوری حرف میزنی دختره****
بلند شدم و دختره رو زدم رو زمین و تا میخورد زدمش که بادیگاردای کوک جلومو گرفتن کوک اومد سمتم و دستمو گرفت جوری که کوک داشت خورد میشد رفتیم بیرون منو انداخت تو ماشین و خودشم نشست
_چته وحشی دستم شکوندی
×الان به کی گفتی وحشی(اربده)
_به تو
×منو عصبی نکن یونا چرا اینکارو کردی هاااا(داد)
_اره هیچی نمیگفتم که تا ده دقیقه دیگه هم دختره عوضی شمارتو میخواست حتما ببینم چرا الان به خاطر اون دختره ج*نده داری منو دعوا میکنی (داد)
×مگه نمیگم صداتو برای من نبر بالا اون دختره غلط کرد و با تو دختره خنگ من فقط عاشق توام اینو تو کلت فرو کن(داد)
_چرا سرم داد میزنی(گریه)
×اه فاک باشه یونا من غلط کردم گریه نکن زندگیم ببخشید قوربونت برم
منو بغل کرد و سرمو بوسید و نازم میکرد
×گریه نکن دیگه عشقم من اشتباه کردم من فقط عاشق توئم بیبی
لبامو محکم کوبوندم رو لباش و بوسیدمش
×اخ چقدر مزه داد خوردنی من
_(خنده)
بعد برگشتیم خونه من خیلی خسته بودم رفتم بالا و خودمو انداختم رو تخت
×لباساتو عوض نمیکنی بیبی
_حال ندارم خیلی خستم
×باشه پس خودم عوضش میکنم
_هوم باشه
لباسامو برام عوض کرد و خودشم لباساشو عوض کرد و با یه شلوارک اومد رو تخت و بالا تنش لخت بود دستشو بازکرد
×بیا بغلم بیبی امشب چون خسته ای کاری باهات ندارم
_نه خسته نیستم من آماده آمادم هر کاری میخوای بکنی هستم
×اع اینطوریه باشه پس (لبخند شیطانی)
افتاد به جون لبام و بعد(اسمات)
*
صبح با دلدرد شدیدی از خواب پاشدم دیدم کوک جلو آینه داشت موهاشو درست میکرد برگشت و اومد پیشم و بغلم کرد
_صبح به خیر
×صبح به خیر قربونت برم پاشو لباس بپوش بریم پایین صبحونه بخوریم
_باشه اول یکم دلمو ماساژ بده خیلی درد میکنه
×بیا بغلم عزیزم
رفتم تو بغلش و اونم دلمو برام ماساژ میداد بلند شدم و لباسامو پوشیدم و با کوک رفتیم پایین نشستم رو پاهاش و صبحونه خوردیم......
برش زمانی به روز عروسی
از زبان یونا
امروز خیلی خوشحالم چون قراره ازدواج کنم تو آینه داشتم خودمو با لباس عروس نگاه میکردم و ناخداگاه لبخندی رو لبام نشست که دیدم یکی از پشت بغلم کرد کوک بود دم گوشم گفت
×حاظری تا آخر عمرت صاحب قلبم شی
برگشتم سمتش و دستمو دور گردنش انداختم و لباشو بوسیدم و
_بلهههه
بعد محکم بوسیدیم همو و دست همو گرفتیم و رفتیم پایین
هیچی دیگه عروسی کردن و یک سال بعد هم صاحب بچه شدن و هر روز عاشق تر از قبل میشدن
پایان ❤️
۴۵.۶k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.