پارت 9 ارباب بی منطق
اهم واقعا خیلی متاسفم پارت جدید خیلی دیر گذاشتم برای اینکه اول گوشیم به فنا رفت
و یه مدتی طول کشید درست بشه بعد متاسفانه گوشی بهم ندادن😐
حالا دیگه امیدوارم مرا عفو کرده باشید دوستان. بعد اینکه از این به بعد روند فیک را بهترش می کنم چون حس می کنم زیاد خوب نشده تا اینجا........
____________________________________________________
ویو تهیونگ: با نور مستقیمی که به چشمام می تابید چشمام باز کردم طرف چپم نگاه کردم دیدم مثل فرشته ها خیلی ناز خوابیده (قلبش اکلیلی شد😂) یک کش و قوسی به بدنم دادم و ساعت نگاه کردم هنوز دو ساعت وقت داشتیم ، رفتم حموم یک دوش نیم ساعت گرفتم و اومدم جلوی آینه سشوار روشن کردم و شروع کردم به خشک کردن مو هام با صدای افتادن چیزی سشوار خاموش کردم سمت تخت نگاه کردم دیدم ا/ت
نیست ، یکدفعه دیدم بین تخت و دراور گیر کرده ، سریع سمتش رفتم انگار هنوز خواب بود ، آخه یک موجود چرا باید آنقدر خوابالو باشه از بین تخت و دراور بیرون آوردمش که سریع بیدار شد، منم سریع رفتم لباس بپوشم
ویو ا/ت: بعد از آنالیز همه جا و وقتی که فهمیدم چی به چی شد بلند شدم دیدم داره لباس عوض می کنه حواسم نبود که تقریبا چند دقیقه است دارم زل می زنم بهش .....
ته: حال می کنی
وقتی به خودم اومدم .....
ا/ت: ها چی آره یعنیییی نههه داشتم بیرون پنجره را نگاه می کردم
ته: اومممم منظره قشنگیه ( با لبخند کج)
وقتی بیشتر به بیرون پنجره دقت کردم دیدم دیوار روبروی پنجره است وقتی فهمیدم چه سوتی دادم می خواستم آب شم برم توی زمین......
ته: اهم لباس فرم مدرستو گذاشتم توی کمد سریع بپوش تا ده دقیقه دیگه پایین باش ، دیر نکن چون حتما باید قوانین را برات بگم
ا/ت: باشع
سمت کمد رفتم لباس فرم را برداشتم پوشیدم( اسلاید دوم و سوم)
خودم توی آینه نگاه کردم و پس از چند دقیقه قربون صدقه رفتن خود جلوی اینه پایین رفتم ...
کمی محیط را آنالیز کردم و دیدم یه میز پر از غذا های مختلف که تا حالا توی عمرم ندیدم ولی واقعا این غذا ها برای دو نفر زیاد بود.وسط هال ( حال یا هال😐) تهیونگ روی صندلی آخر نشسته بود...
با نوع نگاهش فهمیدم یعنی بشین رو پام ولی من روی صندلی کنارش نشستم و خدارو شکر چیزی نگفت.
ا/ت: به نظرت این غذا ها برای دو نفر زیاد نیست
ته: منظور
ا/ت: خوب اصراف میشه ، حداقل نصف غذا ها را باید جمع کنیم و به افراد نیازمند بدیم
ته: باشه اگر قول بدی دختر خوبی باشی و همه قوانینی که بهت میگم را انجام بدی....
ا/ت: خوب آخه باید بدونم قوانین چیه
ته : پس من همه ی غذا ها را میریزم دور
ا/ت: یااااا باشه قول میدم
خدمتکار صدا زد
ته: غذا های که باقی ماند را نگه دار ...
( علامت خدمتکار:\)
\: چشم
بعد از این که شروع کرد به غذا خوردن منم چنگال توی کیک توت فرنگی که از اول چشمم را گرفته بود کردم و شروع کردم به خوردن .......
خیلی استرس داشتم بدونم قوانین چیه ....
و یه مدتی طول کشید درست بشه بعد متاسفانه گوشی بهم ندادن😐
حالا دیگه امیدوارم مرا عفو کرده باشید دوستان. بعد اینکه از این به بعد روند فیک را بهترش می کنم چون حس می کنم زیاد خوب نشده تا اینجا........
____________________________________________________
ویو تهیونگ: با نور مستقیمی که به چشمام می تابید چشمام باز کردم طرف چپم نگاه کردم دیدم مثل فرشته ها خیلی ناز خوابیده (قلبش اکلیلی شد😂) یک کش و قوسی به بدنم دادم و ساعت نگاه کردم هنوز دو ساعت وقت داشتیم ، رفتم حموم یک دوش نیم ساعت گرفتم و اومدم جلوی آینه سشوار روشن کردم و شروع کردم به خشک کردن مو هام با صدای افتادن چیزی سشوار خاموش کردم سمت تخت نگاه کردم دیدم ا/ت
نیست ، یکدفعه دیدم بین تخت و دراور گیر کرده ، سریع سمتش رفتم انگار هنوز خواب بود ، آخه یک موجود چرا باید آنقدر خوابالو باشه از بین تخت و دراور بیرون آوردمش که سریع بیدار شد، منم سریع رفتم لباس بپوشم
ویو ا/ت: بعد از آنالیز همه جا و وقتی که فهمیدم چی به چی شد بلند شدم دیدم داره لباس عوض می کنه حواسم نبود که تقریبا چند دقیقه است دارم زل می زنم بهش .....
ته: حال می کنی
وقتی به خودم اومدم .....
ا/ت: ها چی آره یعنیییی نههه داشتم بیرون پنجره را نگاه می کردم
ته: اومممم منظره قشنگیه ( با لبخند کج)
وقتی بیشتر به بیرون پنجره دقت کردم دیدم دیوار روبروی پنجره است وقتی فهمیدم چه سوتی دادم می خواستم آب شم برم توی زمین......
ته: اهم لباس فرم مدرستو گذاشتم توی کمد سریع بپوش تا ده دقیقه دیگه پایین باش ، دیر نکن چون حتما باید قوانین را برات بگم
ا/ت: باشع
سمت کمد رفتم لباس فرم را برداشتم پوشیدم( اسلاید دوم و سوم)
خودم توی آینه نگاه کردم و پس از چند دقیقه قربون صدقه رفتن خود جلوی اینه پایین رفتم ...
کمی محیط را آنالیز کردم و دیدم یه میز پر از غذا های مختلف که تا حالا توی عمرم ندیدم ولی واقعا این غذا ها برای دو نفر زیاد بود.وسط هال ( حال یا هال😐) تهیونگ روی صندلی آخر نشسته بود...
با نوع نگاهش فهمیدم یعنی بشین رو پام ولی من روی صندلی کنارش نشستم و خدارو شکر چیزی نگفت.
ا/ت: به نظرت این غذا ها برای دو نفر زیاد نیست
ته: منظور
ا/ت: خوب اصراف میشه ، حداقل نصف غذا ها را باید جمع کنیم و به افراد نیازمند بدیم
ته: باشه اگر قول بدی دختر خوبی باشی و همه قوانینی که بهت میگم را انجام بدی....
ا/ت: خوب آخه باید بدونم قوانین چیه
ته : پس من همه ی غذا ها را میریزم دور
ا/ت: یااااا باشه قول میدم
خدمتکار صدا زد
ته: غذا های که باقی ماند را نگه دار ...
( علامت خدمتکار:\)
\: چشم
بعد از این که شروع کرد به غذا خوردن منم چنگال توی کیک توت فرنگی که از اول چشمم را گرفته بود کردم و شروع کردم به خوردن .......
خیلی استرس داشتم بدونم قوانین چیه ....
۱۳.۶k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.