p31
رفتم سمت آشپزخونه..از یخچال دو تا تخم مرغ برداشتم و نیمرو درست کردم....روی نیروهایی که آماده شده بود رو با ادویه و جعفری تزئین کردم و نون های تست رو تست کردم و گذاشتم روی میز ....
از پله ها رفتم بالا تا بیدارش کنم بیاد صبحونه بخوره...
در اتاق رو آروم باز کردم...و رفتم بالاسرش و آروم صداش کردم ....
+....جونگکوک؟..کوک...بیدار شو...
_هوم...
دستمو بردم توی موهاش و تکون دادم...
+پاشو تنبل..
از تخت پا شد...
_سلام...
+سلام...بیدار شوو...
_...خوابم میاد...
+الان نیمروت سرد میشه..
_...بلند شد و یه دست به موهاش کشید و رفت سرویس و زود اومد بیرون...
+بدو سرد شد...
...نشستیم پشت کانتر و صبحونمونو خوردیم..
و آخر هم دو تا اسپرسو آماده کردم و دادم بهش..
_مرسی...
+.. گفتم آنا و ته بیان اینجا...جونگیو نامجون بیرونن نمیتونن بیان اینجا.....
_واسه شب دیگه؟.
+آره عزیزم....
..اوه چرا این حرفو زدم...الان فکر خوبی نمیکنه!
صبحونمو زود تموم کردم و رفتم سراغ بم..
نزدیک بهار بود و درختای تو حیاط پر شکوفه شده بودن...چه منظره قشنگییی....
از در رفتم بیرون و روی تاب نشستم...
همین امروز پریود شده بودم و حوصله کاری رو نداشتم....کاش میتونستم یه کوچولو با بم بازی کنم...ولی...خیلی دست و پام شله...بدنم هم درد میکنه....
این چند روز واقعا حالم خوب نیست...
بم از اونطرف بدو بدو اومد طرفم و بغلم روی تاب نشست...
+قربونت برم....امروز بدنم درد میکنه...نمیتونم باهات بازی کنم.....هر چه دلم نمیاد..
بعد نیم ساعت بازی کردن رفتم تو خونه و جونگکوک نبود که صدای زنگ خوردن گوشیش اومد...
رفتم گوشیشو برداشتم که دیدم شماره..
Nilo
همونطور که از پله ها داشت پایین میومد...
گوشیرو گرفتم سمتش...
+تلفنت...
گوشیرو از دستم گرفت و جواب داد....منم چون خیلی زیاد ناراحت شده بودم و نمیدونستم چرا رفتم توی بالکن اتاقمون و مشغول کتاب خوندنم شدم....
با اینکه اصلا نمیتونستم تمرکز کنم ولی فقط سرمو بردم توی کتاب....یه کم هم مشغول رابطه اه و آنا بودم...که اگه امشب دوباره همو ببینن چی میشه...بد جور همدیگرو دوست دارن و امیدوارم بهم برسن...چون آنا با تهیونگ میتونه خیلی خوشبخت بشه....هر چی باشه تهیونگ براش میتونه از جونگکوک خیلی خیلی بهتر باشع!
آخخ...لعنت به هر چی پریودیه....اگه پریود نبودم با بم بازی میکردم...
از پله ها رفتم بالا تا بیدارش کنم بیاد صبحونه بخوره...
در اتاق رو آروم باز کردم...و رفتم بالاسرش و آروم صداش کردم ....
+....جونگکوک؟..کوک...بیدار شو...
_هوم...
دستمو بردم توی موهاش و تکون دادم...
+پاشو تنبل..
از تخت پا شد...
_سلام...
+سلام...بیدار شوو...
_...خوابم میاد...
+الان نیمروت سرد میشه..
_...بلند شد و یه دست به موهاش کشید و رفت سرویس و زود اومد بیرون...
+بدو سرد شد...
...نشستیم پشت کانتر و صبحونمونو خوردیم..
و آخر هم دو تا اسپرسو آماده کردم و دادم بهش..
_مرسی...
+.. گفتم آنا و ته بیان اینجا...جونگیو نامجون بیرونن نمیتونن بیان اینجا.....
_واسه شب دیگه؟.
+آره عزیزم....
..اوه چرا این حرفو زدم...الان فکر خوبی نمیکنه!
صبحونمو زود تموم کردم و رفتم سراغ بم..
نزدیک بهار بود و درختای تو حیاط پر شکوفه شده بودن...چه منظره قشنگییی....
از در رفتم بیرون و روی تاب نشستم...
همین امروز پریود شده بودم و حوصله کاری رو نداشتم....کاش میتونستم یه کوچولو با بم بازی کنم...ولی...خیلی دست و پام شله...بدنم هم درد میکنه....
این چند روز واقعا حالم خوب نیست...
بم از اونطرف بدو بدو اومد طرفم و بغلم روی تاب نشست...
+قربونت برم....امروز بدنم درد میکنه...نمیتونم باهات بازی کنم.....هر چه دلم نمیاد..
بعد نیم ساعت بازی کردن رفتم تو خونه و جونگکوک نبود که صدای زنگ خوردن گوشیش اومد...
رفتم گوشیشو برداشتم که دیدم شماره..
Nilo
همونطور که از پله ها داشت پایین میومد...
گوشیرو گرفتم سمتش...
+تلفنت...
گوشیرو از دستم گرفت و جواب داد....منم چون خیلی زیاد ناراحت شده بودم و نمیدونستم چرا رفتم توی بالکن اتاقمون و مشغول کتاب خوندنم شدم....
با اینکه اصلا نمیتونستم تمرکز کنم ولی فقط سرمو بردم توی کتاب....یه کم هم مشغول رابطه اه و آنا بودم...که اگه امشب دوباره همو ببینن چی میشه...بد جور همدیگرو دوست دارن و امیدوارم بهم برسن...چون آنا با تهیونگ میتونه خیلی خوشبخت بشه....هر چی باشه تهیونگ براش میتونه از جونگکوک خیلی خیلی بهتر باشع!
آخخ...لعنت به هر چی پریودیه....اگه پریود نبودم با بم بازی میکردم...
۱۸.۸k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.