پارت هفتاد where are you کجایی به روایت زیحا:
وقتی زن و مرد از اتاق خارج شدند.در کمد با احتیاط که صدای جیر جیر مانندش بلند نشود، باز کرد و بیرون امد. عرق کرده بود و نفس نفس می زد.صدای تند زدن قلبش را می شنید.با خود تکرار میکرد:
"باید برم بیرون."
گوشی اش را از جلوی اینه برداشت و بی صدا قدم بر داشت.اول سرش را از اتاق بیرون اورد و بعد وقتی دید صدای جر و بحث می اید،کامل از اتاق خارج شد.از نرده ها پایین را دید زد.مسیر برگشت را از پله تا در خانه را با چشم طی کرد.
"جیمین عزیز من..."
یک ثانیه با صدای رزالین نفسش حبس شد و در وسط پله ها متوقف شد. بعد دوباره به راهش ادامه داد.با نوک پا از پله ها پایین می رفت.خواست دیگر به جیمین و رزالین نگاه نکند. یادش امد وقتی یکی به خودش زل می زند حس می کند.حتی شاید اگر پشت سرش باشد.
"تو گفتی میری کنسرت"
حالا به دم در رسیده بود.خنده ی بی صدا کرد و وقتی رعد و برق زد در را بست. پاهایش در چمن خیس کمی سر میخورد اما با این حال تا در خروجی را دوید و انا را با ماشین در یک قدمی خود دید.
"سوار شو."
با سرعت بالای 140 پایش را روی پدال گاز گذاشت و ماشین به راه افتاد.
"خب...همه چیز خوب پیش رفت؟"
سوده روی صندلی تکیه زده و طول کشید تا نفس کشیدنش یی صدا شود.
"اره...نامه رو خوند."
"چرا هر چی زنگ می زدم جواب نمی دادی؟"
"زنگ نزدی."
قطره های باران روی شیشه ماشین را گرفته بود. انا نگاهش به رو به رو، به خیابان خلوت بود.
"سه بار زنگ زدم."
"من کاملا مطمئنم نزدی."
"میشه اون گوشیتو چک کنی."
سوده پایش را کمی دراز کرد تا دستش به گوشی در جیب راستش رسید.گوشی را بیرون اورد و با دیدنش جیغ کشید.انا ترمز کرد و سرش را به طرف او چرخاند.
"این دیگه چیه؟"
"پس گوشیت کو؟"
"من...من نمیدونم."
انا گوشی را از دست سوده قاپید و با دقت ان را بررسی می کرد.
"این...این"
با لکنت ادامه داد:
"گوشی جیمینه...تو رستوران دیدمش."
انا گوشی را شناخت.از روی قاب گوشی. عکسی از رزالین.
"ولی...پس گوشی من..."
●●●
"نمیتونم هنوز نامه رو نذاشتم تو اتاق."
"پس تا الان چیکار میکردی؟"
در حالیکه سیب را گاز می زد جمله اخر را خواند و کنترل را از روی میز برداشت تا تلویزیون را خاموش کند.ظرف میوه را برداشت و بلند شد که یکی از میوه ها افتاد و به زیر میز قل خورد .میوه از دستش سر خورد. سوده خم شد تا سیب را بردارد.همان موقع بود که گوشی از جیب کتش افتاد اما او عجله داشت و متوجه نشد.وقتی هم جیمین به خانه امد گوشی خودش را روی میز جلوی اینه گذاشت و گردنبند رزالین را باز کرد.سوده که جیب هایش را گشت اما گوشی را نیافت فکر کرد وقتی به داخل اتاق خواب امده ان را جلوی اینه گذاشته.پس همان را گرفت و از اتاق بیرون رفت...
"باید برم بیرون."
گوشی اش را از جلوی اینه برداشت و بی صدا قدم بر داشت.اول سرش را از اتاق بیرون اورد و بعد وقتی دید صدای جر و بحث می اید،کامل از اتاق خارج شد.از نرده ها پایین را دید زد.مسیر برگشت را از پله تا در خانه را با چشم طی کرد.
"جیمین عزیز من..."
یک ثانیه با صدای رزالین نفسش حبس شد و در وسط پله ها متوقف شد. بعد دوباره به راهش ادامه داد.با نوک پا از پله ها پایین می رفت.خواست دیگر به جیمین و رزالین نگاه نکند. یادش امد وقتی یکی به خودش زل می زند حس می کند.حتی شاید اگر پشت سرش باشد.
"تو گفتی میری کنسرت"
حالا به دم در رسیده بود.خنده ی بی صدا کرد و وقتی رعد و برق زد در را بست. پاهایش در چمن خیس کمی سر میخورد اما با این حال تا در خروجی را دوید و انا را با ماشین در یک قدمی خود دید.
"سوار شو."
با سرعت بالای 140 پایش را روی پدال گاز گذاشت و ماشین به راه افتاد.
"خب...همه چیز خوب پیش رفت؟"
سوده روی صندلی تکیه زده و طول کشید تا نفس کشیدنش یی صدا شود.
"اره...نامه رو خوند."
"چرا هر چی زنگ می زدم جواب نمی دادی؟"
"زنگ نزدی."
قطره های باران روی شیشه ماشین را گرفته بود. انا نگاهش به رو به رو، به خیابان خلوت بود.
"سه بار زنگ زدم."
"من کاملا مطمئنم نزدی."
"میشه اون گوشیتو چک کنی."
سوده پایش را کمی دراز کرد تا دستش به گوشی در جیب راستش رسید.گوشی را بیرون اورد و با دیدنش جیغ کشید.انا ترمز کرد و سرش را به طرف او چرخاند.
"این دیگه چیه؟"
"پس گوشیت کو؟"
"من...من نمیدونم."
انا گوشی را از دست سوده قاپید و با دقت ان را بررسی می کرد.
"این...این"
با لکنت ادامه داد:
"گوشی جیمینه...تو رستوران دیدمش."
انا گوشی را شناخت.از روی قاب گوشی. عکسی از رزالین.
"ولی...پس گوشی من..."
●●●
"نمیتونم هنوز نامه رو نذاشتم تو اتاق."
"پس تا الان چیکار میکردی؟"
در حالیکه سیب را گاز می زد جمله اخر را خواند و کنترل را از روی میز برداشت تا تلویزیون را خاموش کند.ظرف میوه را برداشت و بلند شد که یکی از میوه ها افتاد و به زیر میز قل خورد .میوه از دستش سر خورد. سوده خم شد تا سیب را بردارد.همان موقع بود که گوشی از جیب کتش افتاد اما او عجله داشت و متوجه نشد.وقتی هم جیمین به خانه امد گوشی خودش را روی میز جلوی اینه گذاشت و گردنبند رزالین را باز کرد.سوده که جیب هایش را گشت اما گوشی را نیافت فکر کرد وقتی به داخل اتاق خواب امده ان را جلوی اینه گذاشته.پس همان را گرفت و از اتاق بیرون رفت...
۳.۶k
۲۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.