☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_⁴⁰ঔৣ͡ ͜
ات: وای خیلی خوبه الان باهم اومدیم بیرون
جونگکوک: آره... میگم زنگ بزنم بچه ها خیلی وقته ندیدمشون
ات: بگو بیان اینجا
جونگکوک: باش
زنگ زد
جونگکوک: الو
تهیونگ: سلام
جونگکوک: عه تویی تهیونگ سلام
تهیونگ: آره منم
جونگکوک: میاین به کافه.....
تهیونگ: بپوشید میخوایم بریم کافه.....
قطع کرد
جونگکوک: رفتن آماده شن که بیان
ات: خوبه....
جونگکوک:(خنده)
1ساعت بعد
جیهوپ: های
جونگکوک: اومدین بلاخره
جیهوپ: یس
ات: سلام بچه ها
همه بجز جونگکوک: سلام
جین: برین اونور.... وای یونا کوچولو عررررر
تهیونگ: بدش من
جین: بیا
جونگکوک: بشینید
نشستن و حرف زدن دوساعت بعد هرکی رفت خونه خودش
(جیمین و لیندا نیومدن)
ات: آخیششش
جونگکوک: خوش گذشت
ات: خیلی.... بلند شم شام درست کنم
جونگکوک: منم با یونا بازی میکنم
ات: خوبه
ات رفت دور غذا و جونگکوک هم با یونا بازی میکرد بعد کلی غذا آماده شد و ات میز و چید و جونگکوک و صدا کرد یونا هم خوابیده بود نشستن و جونگکوک غذا رو تست کرد چون اواین بار بود ات غذا درست میکرد یکم از غذا خورد
جونگکوک: یاااا واقعا خوشمزه است
ات: واقعا
ات هم از غذا خورد و
ات: واقعا خوشمزه است
و باهم دیگه غذاشون و شروع کردن خوردن و بعد غذا رفتن و خوابیدن
صبح
ات: جونگکوکا دیر شد بیا دیگه
جونگکوک: اومدم اومدم بریم
ات: یونا رو نیاوردم آخخ
رفتم یونا رو آوردم داریم میریم پیش مامانم اینا و عمه هام(یعنی عمه جونگکوک و ات) اومدن سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم و بعد چند مین رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل به همه سلام کردیم و نشستیم
(خب بزارین توضیح بدم ات و جونگکوک عمه دارن و یه دختر عمه و یه پسر عمه دارن اسماشون هم سوجین و یوجین اسم پسره یوجین دختره سوجین و سوجین خیلی به جونگکوک میچسبه اما یوجین و ات دوستن)
یوجین: ات
ات: سلام یوجین
یوجین: وایی خدا بچتونه چقدر خوشگله میشه بگیرمش
ات: آره
سوجین: وایی اوپا سلام(عشوه)
جونگکوک: سلام
سوجین: دلم برات تنگ شده بود(عشوه)
و سوجین جونگکوک و بغل میکنه
ات: هی سوجین از شوهرم جدا شو و اینقدر عشوه نیا اون زن داره
سوجین: ایششش
و رفت
یوجین و جونگکوک:(خنده)
☆͜͡part_⁴⁰ঔৣ͡ ͜
ات: وای خیلی خوبه الان باهم اومدیم بیرون
جونگکوک: آره... میگم زنگ بزنم بچه ها خیلی وقته ندیدمشون
ات: بگو بیان اینجا
جونگکوک: باش
زنگ زد
جونگکوک: الو
تهیونگ: سلام
جونگکوک: عه تویی تهیونگ سلام
تهیونگ: آره منم
جونگکوک: میاین به کافه.....
تهیونگ: بپوشید میخوایم بریم کافه.....
قطع کرد
جونگکوک: رفتن آماده شن که بیان
ات: خوبه....
جونگکوک:(خنده)
1ساعت بعد
جیهوپ: های
جونگکوک: اومدین بلاخره
جیهوپ: یس
ات: سلام بچه ها
همه بجز جونگکوک: سلام
جین: برین اونور.... وای یونا کوچولو عررررر
تهیونگ: بدش من
جین: بیا
جونگکوک: بشینید
نشستن و حرف زدن دوساعت بعد هرکی رفت خونه خودش
(جیمین و لیندا نیومدن)
ات: آخیششش
جونگکوک: خوش گذشت
ات: خیلی.... بلند شم شام درست کنم
جونگکوک: منم با یونا بازی میکنم
ات: خوبه
ات رفت دور غذا و جونگکوک هم با یونا بازی میکرد بعد کلی غذا آماده شد و ات میز و چید و جونگکوک و صدا کرد یونا هم خوابیده بود نشستن و جونگکوک غذا رو تست کرد چون اواین بار بود ات غذا درست میکرد یکم از غذا خورد
جونگکوک: یاااا واقعا خوشمزه است
ات: واقعا
ات هم از غذا خورد و
ات: واقعا خوشمزه است
و باهم دیگه غذاشون و شروع کردن خوردن و بعد غذا رفتن و خوابیدن
صبح
ات: جونگکوکا دیر شد بیا دیگه
جونگکوک: اومدم اومدم بریم
ات: یونا رو نیاوردم آخخ
رفتم یونا رو آوردم داریم میریم پیش مامانم اینا و عمه هام(یعنی عمه جونگکوک و ات) اومدن سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم و بعد چند مین رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل به همه سلام کردیم و نشستیم
(خب بزارین توضیح بدم ات و جونگکوک عمه دارن و یه دختر عمه و یه پسر عمه دارن اسماشون هم سوجین و یوجین اسم پسره یوجین دختره سوجین و سوجین خیلی به جونگکوک میچسبه اما یوجین و ات دوستن)
یوجین: ات
ات: سلام یوجین
یوجین: وایی خدا بچتونه چقدر خوشگله میشه بگیرمش
ات: آره
سوجین: وایی اوپا سلام(عشوه)
جونگکوک: سلام
سوجین: دلم برات تنگ شده بود(عشوه)
و سوجین جونگکوک و بغل میکنه
ات: هی سوجین از شوهرم جدا شو و اینقدر عشوه نیا اون زن داره
سوجین: ایششش
و رفت
یوجین و جونگکوک:(خنده)
۱۲.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.