-【رمان عشق خطرناک】-
-【رمان عشق خطرناک】-
[پارت ۵]
_فردای آن روز _
راوی: فاکوزاوا وقتی داشت به سمت آژانس می رفت تو راه با الیس و موری سان برخورد کرد اول دوتاشون متوجه نشدن ولی آلیس تا فاکوزاواو رو دید به موری گفت>>
الیس: موری سان اونجا رو 😕🫵فاکوزاوا عِ!!!
راوی: موری سان با تعجب نگاهی کرد و دید آره خودشه.>!!
_(اول فکر میکرد که الیس دروغ میگه)_
راستی میگین چرا موری و الیس اونجا بودن؟!
معلومه مثل همیشه داشتن لباس می خریدن😩
.....
خب حالا این رو ولش بریم ادامه داستان:"
موری: الیس جان_آماده باش که اگه خواست خطری برامون اینجاد کنه _بکشیمش_...😊
الیس: باشع..😁_(با یه خنده شیطانی)_
راوی: فاکوزاوا که اصلا متوجه نشده بود
از کنارشون رد شد و اصلا ندیدشون🙃
_ادامه پارت بعدی..._
فالو لایک کامنت یادت نره❤️😍
『کپی حرام』
[پارت ۵]
_فردای آن روز _
راوی: فاکوزاوا وقتی داشت به سمت آژانس می رفت تو راه با الیس و موری سان برخورد کرد اول دوتاشون متوجه نشدن ولی آلیس تا فاکوزاواو رو دید به موری گفت>>
الیس: موری سان اونجا رو 😕🫵فاکوزاوا عِ!!!
راوی: موری سان با تعجب نگاهی کرد و دید آره خودشه.>!!
_(اول فکر میکرد که الیس دروغ میگه)_
راستی میگین چرا موری و الیس اونجا بودن؟!
معلومه مثل همیشه داشتن لباس می خریدن😩
.....
خب حالا این رو ولش بریم ادامه داستان:"
موری: الیس جان_آماده باش که اگه خواست خطری برامون اینجاد کنه _بکشیمش_...😊
الیس: باشع..😁_(با یه خنده شیطانی)_
راوی: فاکوزاوا که اصلا متوجه نشده بود
از کنارشون رد شد و اصلا ندیدشون🙃
_ادامه پارت بعدی..._
فالو لایک کامنت یادت نره❤️😍
『کپی حرام』
۹۴۳
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.