پارت ۱۶ فیک اعتماد شکست خورده
《پارت ۱۶》
ا/ت:
اشکم رو پاک کردم و رفتم تا لباس خوابم رو بپوشم (عکس لباس خواب رو میزارم )
و رفتم سمت تخت نشستم روش و به یونگی خیره شدم خواستم بهش دستم بزنم ولی نتونستم شرمم گرفت از خودم خجالت کشیدم بلند شدم و پتو رو روش کشیدم و رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و به یونگی خیره شدم
صبح
وقتی از خواب پاشدم نگاه کردم دیدم روی تختم با تعجب پاشدم دیدم یونگی نیست من که روی کاناپه خوابیده بودم پس چرا الان روی تختم حتما یونگی دلش نیومده من رو کاناپه بخوابم یه ذوقی تو دلم نشست که صدای در خورد و یونگی اومد تو یه لباس خیلی خوشتیپ پوشیده بود لباس سیاه شلوار سیاه خیلی بهش میومد(عکس لباس رو میزارم)
گفت :نمیخوای پاشی
خندیدم و گفتم :مگه ساعت چنده
مثل قبل ها نخندی و گفت :ساعت ۱ ظهرمیخوام برم از بیرون نهار بخرم
تعجب کردم واقعا تا الان خوابیده بودم داشت میرفت که گفتم : نمیخواد بخری الان پا میشم یه چیزی درست میکنم
یه لبخند محوی زد و گفت :تا تو بلند شدی بخوای یه چیزی بپزی مردیم از گرسنگی
خندیدم گفتم:باشه فقط برو از رستوران ......بخر
گفت: باشه
و رفت بیرون اتاق
بلند شدم کش و قوسی به بدنم رفتم رفتم دستشویی و دست و صورتم رو شستم موهام که دیشب یادم رفته بود شونه کنم رو شونه کردم و صاف کردم رفتم سمت کمد میخواستن یه لباس خوشگل بپوشم تا چشم مامان یونگی دربیاد😂
《پایان پارت ۱۶》
،لایک و کامت یادتون نره👍❤️
لطفا حمایتمون کنید❤️❤️
ا/ت:
اشکم رو پاک کردم و رفتم تا لباس خوابم رو بپوشم (عکس لباس خواب رو میزارم )
و رفتم سمت تخت نشستم روش و به یونگی خیره شدم خواستم بهش دستم بزنم ولی نتونستم شرمم گرفت از خودم خجالت کشیدم بلند شدم و پتو رو روش کشیدم و رفتم روی کاناپه دراز کشیدم و به یونگی خیره شدم
صبح
وقتی از خواب پاشدم نگاه کردم دیدم روی تختم با تعجب پاشدم دیدم یونگی نیست من که روی کاناپه خوابیده بودم پس چرا الان روی تختم حتما یونگی دلش نیومده من رو کاناپه بخوابم یه ذوقی تو دلم نشست که صدای در خورد و یونگی اومد تو یه لباس خیلی خوشتیپ پوشیده بود لباس سیاه شلوار سیاه خیلی بهش میومد(عکس لباس رو میزارم)
گفت :نمیخوای پاشی
خندیدم و گفتم :مگه ساعت چنده
مثل قبل ها نخندی و گفت :ساعت ۱ ظهرمیخوام برم از بیرون نهار بخرم
تعجب کردم واقعا تا الان خوابیده بودم داشت میرفت که گفتم : نمیخواد بخری الان پا میشم یه چیزی درست میکنم
یه لبخند محوی زد و گفت :تا تو بلند شدی بخوای یه چیزی بپزی مردیم از گرسنگی
خندیدم گفتم:باشه فقط برو از رستوران ......بخر
گفت: باشه
و رفت بیرون اتاق
بلند شدم کش و قوسی به بدنم رفتم رفتم دستشویی و دست و صورتم رو شستم موهام که دیشب یادم رفته بود شونه کنم رو شونه کردم و صاف کردم رفتم سمت کمد میخواستن یه لباس خوشگل بپوشم تا چشم مامان یونگی دربیاد😂
《پایان پارت ۱۶》
،لایک و کامت یادتون نره👍❤️
لطفا حمایتمون کنید❤️❤️
۴.۵k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.