ارباب هوس باز منp6
هوا روشن شد و ات از خواب بیدار شد یه نگاه به ساعت انداخت و رفت دستشویی و صورتشو شست و زانوشم شست چون خیلی سوخت چسب زخم زد بعد رفت وسایلشو جمع کرد و رفت پایین برای صبحونه..
م: سلام دخترم (بی حال)
ات: سلام مامان
صبحونشونو خوردن و ات رفت از مامانش خداحافظی کنه که در زدند
مامان ات رفت درو باز کرد جیمین بایه لباس مشکی جذاب پشت در بود چند تا ماشین هم پشت سر هم پارک کرده بودن..
جیمین به دون هیچ حرفی اومد از بازوی ات گرفت و داشت میبرد،،
ات: آخ آخ آخ آروم تر دستم درد گرفت
جیمین حتی نگاهشم نمی کرد، رسیدن به ماشین و جیمین ات رو سوار ماشین کرد و خودشم جلو نشست ،، تهیونگم تو ماشین بود..
هیچ کدوم در طول راه هیچ حرفی نمیزدن تا اینکه رسیدن به یه باغ که یه عمارت توش بود...قبل از این که برسن به در باغ تهیونگ گفت: تو همون دختری نیستی که نزدیک بود بری زیر ماشین؟
که جیمین برگشت و با تعجب نگاش کرد
ات تو ذهنش: وای بدبخت شدم..امم اره..اسمم اتس
از ماشین پیاده شدن و ات هم پیاده شد
جیمین: پس تو همون دختری.. خب باید بهت بگم عاقبت خوبی در انتظارت نیست چون ما ۲ بار وقتمون رو به خاطر تو تلف کردیم،،اینو گفت و رفت
ات رو بردن داخل و تهیونگ به یه زنه گفت: آجوما این تازه کار جدیده یه اتاق و یه لباسم بهش بده..
آجوما : چشم ارباب جوان
بعد تهیونگ رفت و ات رو برد پیش بقیه دخترا.
دخترا این ات هستش از امروز اینجا کار میکنه ، وظایفشو بهش بگید..
ات: چی من باید اینجا کار کنم؟؟؟
دال: سلام من اسمم داله اینجا همیشه باید گوش به زنگ باشی نباید رو حرف ارباب های جوان و ارباب بزرگ حرف بزنی ،، اکثر اوقات هم ارباب عصبانیه پس دست از پا خطا نکن ، متوجه شدی چی گفتم؟ اگه این کارا رو نکنی عاقبت بدی در انتظارته
ات: باشه ..
بعد به ات یه لباس داد و اونم پوشید
بعد جونگ کوک از بیرون اومد تو عمارت
دال: اون پسره که میبینی ارباب بزرگه سعی کن زیاد نزدیکش نشی..
م: سلام دخترم (بی حال)
ات: سلام مامان
صبحونشونو خوردن و ات رفت از مامانش خداحافظی کنه که در زدند
مامان ات رفت درو باز کرد جیمین بایه لباس مشکی جذاب پشت در بود چند تا ماشین هم پشت سر هم پارک کرده بودن..
جیمین به دون هیچ حرفی اومد از بازوی ات گرفت و داشت میبرد،،
ات: آخ آخ آخ آروم تر دستم درد گرفت
جیمین حتی نگاهشم نمی کرد، رسیدن به ماشین و جیمین ات رو سوار ماشین کرد و خودشم جلو نشست ،، تهیونگم تو ماشین بود..
هیچ کدوم در طول راه هیچ حرفی نمیزدن تا اینکه رسیدن به یه باغ که یه عمارت توش بود...قبل از این که برسن به در باغ تهیونگ گفت: تو همون دختری نیستی که نزدیک بود بری زیر ماشین؟
که جیمین برگشت و با تعجب نگاش کرد
ات تو ذهنش: وای بدبخت شدم..امم اره..اسمم اتس
از ماشین پیاده شدن و ات هم پیاده شد
جیمین: پس تو همون دختری.. خب باید بهت بگم عاقبت خوبی در انتظارت نیست چون ما ۲ بار وقتمون رو به خاطر تو تلف کردیم،،اینو گفت و رفت
ات رو بردن داخل و تهیونگ به یه زنه گفت: آجوما این تازه کار جدیده یه اتاق و یه لباسم بهش بده..
آجوما : چشم ارباب جوان
بعد تهیونگ رفت و ات رو برد پیش بقیه دخترا.
دخترا این ات هستش از امروز اینجا کار میکنه ، وظایفشو بهش بگید..
ات: چی من باید اینجا کار کنم؟؟؟
دال: سلام من اسمم داله اینجا همیشه باید گوش به زنگ باشی نباید رو حرف ارباب های جوان و ارباب بزرگ حرف بزنی ،، اکثر اوقات هم ارباب عصبانیه پس دست از پا خطا نکن ، متوجه شدی چی گفتم؟ اگه این کارا رو نکنی عاقبت بدی در انتظارته
ات: باشه ..
بعد به ات یه لباس داد و اونم پوشید
بعد جونگ کوک از بیرون اومد تو عمارت
دال: اون پسره که میبینی ارباب بزرگه سعی کن زیاد نزدیکش نشی..
۷.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.