ابنبات ترش. پارت 28
می دونم تهیونگ صد باز تا حالا گفتی اینو
×ولی ا/ت شوخی ندارم
و منم همیشه می گم که منم دوست دارم
چون تو بهترین داداش دنیایی
و من حتی نمی تونم یه ثانیه نبودت رو تصور کنم
و اگر تو نبودی به خاطر مرگ پدر و مادرمون توی همون بچگی دیوونه می شدم
×ا/ت عشق تو ولی داره منو توی بزرگسالی دیوونه می کنه
×عشق من فرا تر عشق برادرانه نسبت به توعه
تهیونگگگگگگگ
باز داری چالش میگیری؟؟
صد بار گفتم اون چالش های چرتت رو روی من امتحان نکن صد باررر
×باشه ا/ت 😅💔(بچه تا ریشه سوخت)
×اینقدر عجیب بود؟🙂
بگیر بخواب تهیونگ
×شب بخیر، ببخشید ا/ت
بعد آفلاین شد
از بغل جیهوپ اومدم بیرون
گشته ام بود رفتم آشپزخونه تا بخش خوراکی های مخفی جیهوپ که یونگی بهم از وجودش خبر داده بود رو پیدا کنم.
آروم و بی سر و صدا رفتم تو آشپزخونه
تمام آشپزخونه خونه رو گشتم
متوجه یه کف پوش لق زیر یخچال شدم
و انگار زیرش چیزی مخفی شده بود
حتی اگر خوردنی ها نبود دلم می خواست بفهمم چیه
با گوشیم نور انداختم و دستم رو دراز کردم
دستم از کلی گرد و خاک و تار عنکبوت رد شد
و این خودش نشون میده که کسی خیلی وقته به این دست نزده ولی بازم فضولیم گرفت
کف پوش رو برداشتم
زیرش یه پاکت نامه با کاغذ کاهی بود
با نور گوشیم داشتم همچی رو می دیدم
کشیدم بیرون و گوشه هاش با یه رنگ قهوه ای عجیب و قدیمی پوشیده شده بود
خواستم بازش کنم ولی
دستم کثیف شده بود،
شستمش و
وقتی آب دستم به پاکت خورد رنگ های قهوه ای گوشه اش توی دستم رنگ قرمز گرفت
درجا فهمیدم خونه🩸
یکم جا خوردم ولی فضولیم بر حسم غلبه کرد و پاکت رو باز کردم
یه نامه قدیمی بود که انگار با دستای خونی نوشته شده
محتوای نامه:
جیهوپ منو ببخش
ولی این کار لازم بود
اگر تو اون روز اون کار رو نمی کردی
اونا زنده می موندن
تو بودی که اونا رو اوردی
حقیقت درد داره
ولی همش تقصیر تو بود.
خواستم بقیه اش رو بخونم که
چراغ آشپزخونه روشن شد و
جیهوپ رو دیدم
ولی معلوم بود اون از دیدن من خیلی خوشحال نیست
جیهوپ با عصبانیت داد زد: ا/ت سریع اون کاغذ رو پس بده ،همین الان
بعد پاکت و نامه رو از دستم کشید
بلند شدم : جیهوپ ببخشید ولی اون نامه چیه؟چرا خونیه؟
جیهوپ با حرص جلوم صاف وایساد: فضولی نکن ا/ت گاهی جواب سوالات خیلی خوشایند نیستن
وایسادم و براش داشتم توضیح می دادم ولی اون از از عصبانیت کر شده بود و یکی محکم خوابوند تو گوشم
دستاش از شدت ضربه خون اومد و قرمز شد
زبون دوتامون بند اومد
گفتم: جیهوپ من دیگه نمی تونم تحمل کنم
هر روز یه ماجراست
الانم که به خاطر یه کاغذ جرعت کردی منو بزنی
هرچی هم باشه حق این کار رو نداشتی
من جایی که برام حتی اینقدر ارزش قائل نیستن که منو بزنن صد سال سیاه نمی مونم
بعد وسایلم رو جمع کردم و......
×ولی ا/ت شوخی ندارم
و منم همیشه می گم که منم دوست دارم
چون تو بهترین داداش دنیایی
و من حتی نمی تونم یه ثانیه نبودت رو تصور کنم
و اگر تو نبودی به خاطر مرگ پدر و مادرمون توی همون بچگی دیوونه می شدم
×ا/ت عشق تو ولی داره منو توی بزرگسالی دیوونه می کنه
×عشق من فرا تر عشق برادرانه نسبت به توعه
تهیونگگگگگگگ
باز داری چالش میگیری؟؟
صد بار گفتم اون چالش های چرتت رو روی من امتحان نکن صد باررر
×باشه ا/ت 😅💔(بچه تا ریشه سوخت)
×اینقدر عجیب بود؟🙂
بگیر بخواب تهیونگ
×شب بخیر، ببخشید ا/ت
بعد آفلاین شد
از بغل جیهوپ اومدم بیرون
گشته ام بود رفتم آشپزخونه تا بخش خوراکی های مخفی جیهوپ که یونگی بهم از وجودش خبر داده بود رو پیدا کنم.
آروم و بی سر و صدا رفتم تو آشپزخونه
تمام آشپزخونه خونه رو گشتم
متوجه یه کف پوش لق زیر یخچال شدم
و انگار زیرش چیزی مخفی شده بود
حتی اگر خوردنی ها نبود دلم می خواست بفهمم چیه
با گوشیم نور انداختم و دستم رو دراز کردم
دستم از کلی گرد و خاک و تار عنکبوت رد شد
و این خودش نشون میده که کسی خیلی وقته به این دست نزده ولی بازم فضولیم گرفت
کف پوش رو برداشتم
زیرش یه پاکت نامه با کاغذ کاهی بود
با نور گوشیم داشتم همچی رو می دیدم
کشیدم بیرون و گوشه هاش با یه رنگ قهوه ای عجیب و قدیمی پوشیده شده بود
خواستم بازش کنم ولی
دستم کثیف شده بود،
شستمش و
وقتی آب دستم به پاکت خورد رنگ های قهوه ای گوشه اش توی دستم رنگ قرمز گرفت
درجا فهمیدم خونه🩸
یکم جا خوردم ولی فضولیم بر حسم غلبه کرد و پاکت رو باز کردم
یه نامه قدیمی بود که انگار با دستای خونی نوشته شده
محتوای نامه:
جیهوپ منو ببخش
ولی این کار لازم بود
اگر تو اون روز اون کار رو نمی کردی
اونا زنده می موندن
تو بودی که اونا رو اوردی
حقیقت درد داره
ولی همش تقصیر تو بود.
خواستم بقیه اش رو بخونم که
چراغ آشپزخونه روشن شد و
جیهوپ رو دیدم
ولی معلوم بود اون از دیدن من خیلی خوشحال نیست
جیهوپ با عصبانیت داد زد: ا/ت سریع اون کاغذ رو پس بده ،همین الان
بعد پاکت و نامه رو از دستم کشید
بلند شدم : جیهوپ ببخشید ولی اون نامه چیه؟چرا خونیه؟
جیهوپ با حرص جلوم صاف وایساد: فضولی نکن ا/ت گاهی جواب سوالات خیلی خوشایند نیستن
وایسادم و براش داشتم توضیح می دادم ولی اون از از عصبانیت کر شده بود و یکی محکم خوابوند تو گوشم
دستاش از شدت ضربه خون اومد و قرمز شد
زبون دوتامون بند اومد
گفتم: جیهوپ من دیگه نمی تونم تحمل کنم
هر روز یه ماجراست
الانم که به خاطر یه کاغذ جرعت کردی منو بزنی
هرچی هم باشه حق این کار رو نداشتی
من جایی که برام حتی اینقدر ارزش قائل نیستن که منو بزنن صد سال سیاه نمی مونم
بعد وسایلم رو جمع کردم و......
۸.۹k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.